نگاهی اجمالی به کتاب“ ماه از پنجره دور می شد،
مثل قویی سفید،
بر آب های سیاه،
مسافر با ترس چمدانش را می بست،
می ترسید،
کسی بدرقه اش نکند. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ راوی داستان در ایستگاه قطاری دورافتاده و پرت با مرد مرموز و افسرده ای آشنا می شود که سالهاست به عنوان علامت چی در این ایستگاه کار میکند.مرد علامتچی از اشباحی حرف می زند که او و ایستگاه را احاطه کرده اند و خبرهای ناخوشایندی می آورند.راوی ابتدا حرف های علامتچی را جدی نمیگیرد تا اینکه حادثه ای تلخ روی می دهد. ”