نگاهی اجمالی به کتاب“ ادبیات داستانی ایران، علیرغم غنای فکری، مضمونی و زبانیاش، هرگز روی خوشی به ژانرها نشان نداده است. در تاریخ این ادبیات، به ندرت اثر ارزشمندی را مییابیم که مطابق تعاریف پذیرفتهشده، متعلق به یکی از ژانرهای به اصطلاح سرگرمکنندهی ادبی، از جمله ژانرهای جنایی، علمی - تخیلی، معمایی، ترسناک، گوتیک و... باشد. در همین راستا، باید اذعان داشت که ژانر فانتزی، در مقایسه با سایر ژانرهای یادشده، به طور خاصتری نادیده گرفته شده است! امری که با در نظر گرفتن مایههای خیالیِ نیرومند در سنتِ داستانگوییِ شفاهی ایران، نه فقط عجیب، بلکه تأسفبار مینماید.
بحث از دلایل ژانرگریزیِ داستاننویسان و خوانندگان ایرانی، مستلزم مجالی فراختر از این است. به هر رو، ما سطور پیش را تنها به این بهانه نوشتیم که یکی از معدود کتابهای ارزشمندِ ژانر فانتزی در زبان فارسی را خدمتتان معرفی کنیم: اثری از احمدرضا صالحی با عنوان میدگارد 1: دره طلسم شده.
داستانِ کتاب میدگارد (Midgard)، حول محور پسری به نام آریا میگردد. سلسله ماجراهای هیجانانگیز و شگفتیآوری که این پسر جوان در مقام قهرمان داستان پشت سر میگذارد، از زمانی آغاز میشود که او، طی رویدادی مرموز، به پریزادگیِ خود پی میبرد! ماجرا از این قرار است که آریا، بر خلاف آنچه ظاهرش نشان میدهد، نه کاملاً انسان، بلکه پری - انسانی جادوییست. واقعیتی که متأسفانه یا خوشبختانه، برای او ماجراهای خیالیِ فراوانی رقم خواهد زد. آخر، در عالم جن و پری، نادیده گرفتن «خون و اصالت»، امری ناممکن مینماید... ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ «جووانی دروگو» سربازیست که با پشت سر گذاشتن روزهای تلخ دانشکدهی افسری، اکنون آماده است تا قدرت جنگاوری خود را ثابت کرده و هر طور شده، خود را به قلعهی «باستیانی» برساند. دژی که مدتهاست برای جووانی روز و شب نگذاشته و فکر و خیال این سرباز جوان را درگیر خود کرده است. در کتاب صوتی بیابان تاتارها ماجرای عزیمت این جوانک و تقابل رویاهای او با واقعیتها را میشنویم. اثری که با قلم هنرمندانهی دینو بوتزاتی نگاشته شده و ناکامی در رسیدن به آرزوها، درونمایهی اصلی آن را میسازد.
بخش گستردهای از رمان به رویاپردازیهای جووانی اختصاص دارد. او که از دوران تحصیل، تنها تحکم گروهبان، شببیداری برای درس خواندن و سکون و سکوت آسایشگاهی سرد را به خاطر دارد، اکنون خود را در رویارویی با دوران جدیدی میبیند: آغاز نخستین مأموریت! او در یک صبح پاییزی بیدار میشود، لباس افسریاش را به تن کرده و شهر خود را ترک میکند تا به دژ باستیانی برسد. جووانی که گمان میکند زندگی راستینش آغاز شده، از این بابت در پوست خود نمیگنجد. ”