نگاهی اجمالی به کتاب“ وقت آن رسیده که با «کلید کاربردی قانون جذب» سنگینترین و سختترین دروازههای زندگیتان را باز کنید. «جک کانفیلد» در این کتاب کوچک، توانسته جادوی جذب و راز پنهان در جریان هستی را با سادهترین روشها و توصیهها نشان دهد. با او همراه شوید و در مسیری زیبا و بدون زحمت، به بزرگترین و رویاییترین خواستههای زندگی خود برسید.
خیلی از مردم، قانون جذب را با نامِ آشنای «راز» میشناسند. با این حال این مفهوم خیلی ریشهدارتر از داستان راز یا حرفهای تازهی روانشناسان است. این قانون چندین هزار سال بخش جدانشدنی زندگی مردم هر عصری بوده است. کنفیلد بیش از سی سال است که همراه با افراد بیشماری این اصل را تدریس میکند. با پخش فیلم راز و حضور خیلی از مربیان، از جمله خودِ کانفیلد، در برنامههای تلویزیونی، آگاهی از قانون جذب به شکل بخشی از یک جریان فرهنگی درآمده است. کانفیلد این کتاب را نوشته تا از طریق آن و درک بهتر کارایی قانون جذب در زندگی، بتوانید به درک بهتری از این که اصلا چه کسانی هستیم و اینجا چکار میکنیم، برسید. این کتاب یک راهنمای کوچک است که مثل یک کلید میتواند دروازههای آینده را به روی هر کسی باز کند. قصد نویسنده از نوشتن این کتاب این است که با خواندن آن بتوانید زندگی مورد علاقهی خود را خلق کنید و با استفاده از ابزارها، راهکارها و مفاهیم اساسیِ نهفته در آن، توانمند شوید. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ افسردگی زایمان پدیدهای است که بسیاری از زنان پس از به دنیا آوردن فرزندشان آن را در سطوح مختلف تجربه میکنند. الیف شافاک نویسندهی کتاب شیر سیاه هم از این قاعده مستثنا نبود. او پس از تولد نخستین فرزندش در سال 2006 به افسردگی شدیدی دچار شد که البته برای او آوردهای ارزشمند داشت و بذر ایدهی خلق این کتاب را در ذهن او کاشت. الیف با این اتفاق تعادل میان زندگی شخصی و کار هنریاش را از دست داد. اتفاقی که برای یک نویسنده میتواند بهمثابهی یک فاجعهی هولناک باشد. شافاک حالا کودکی به دنیا آورده بود که با دستان کوچکش و مشتشدهاش تمام کلمات مادرش را از او گرفته بود. گویی او به جرگهی «زنان سادهی کامل» ی که فروغ فرخزاد در شعر وهم سبز از آنها سخن میگوید پیوسته بود. زنانی که بهقول فروغ در شکاف گریبانشان همیشه هوا، به بوی شیر تازه میآمیزد. اما این تمام چیزی نبود که الیف شافاک از زندگی میخواست. او حالا شبیه آخرین سطرهای شعر وهم سبز، صدای پایش از انکار راه برمیخاست، و یأسش از صبوری روحش وسیعتر شده بود. ”