کیهان بهمنی

از این نویسنده بشنوید:
برگردان:
  • کتاب صوتی - قطار سه و ده دقیقه یوما - ماه آوا
  • کتاب صوتی - شام در رستوران دلتنگی - ماه آوا

تازه‌های ماه‌آوا

راز و رمز تفکر مثبتنویسنده: کریستوف ژانر ژازلهRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ واقعیت این است که امروزه همه جا صحبت از داشتن تفکر مثبت درباره زندگی است، اما کمتر کسی قادر است واقعاً آن را در زندگی خود پیاده کند. از طرفی خیلی‌ها تصور می‌کنند مثبت‌اندیشی یعنی بی‌توجهی به جهان اطراف و بی‌خیالی به اتفاقات پیش‌آمده که البته صد درصد اشتباه است. تفکر مثبت یعنی دیدن و فهم زیبایی‌های جهان، شور و حرارت زندگی. یعنی به جای عیب‌جویی و بدفهمی سعی کنیم جهان را از منظری سراسر خیر و نیک ببینیم. چنین چیزی اول باید در وجود ما و در اندیشه ما باشد. کتاب راز و رمز تفکر مثبت به شیوه‌ای تازه ما را با تفکر مثبت رو به رو می‌کند. به ما راهکار و اصولی را نشان می‌دهد که با شیوه‌ای نو به وضعیت‌های زندگی بنگریم و شادمانه بر آ‌ن‌ها فایق آئیم. این کتاب شجاعت زندگی‌کردن در سلامت و صلح را به طرزی پایدار به ما می‌آموزاند. ”

خاطره‌های پراکندهنویسنده: گلی ترقیRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ کتاب خاطره‌های پراکنده نوشته‌ی گلی ترقی است. او در این کتاب، هشت داستان کوتاه را کنار هم قرار داده که عنوان داستان‌ها از این قرار است: «اتوبوس شمیران»، «دوست کوچک»، «خانه‌ی مادربزرگ»، «پدر»، «خدمتکار»، «مادام گُرگِه»، «خانه‌ای در آسمان» و «عادت‌های غریب آقای الف در غربت». با توجه به‌عنوان کتاب، شاید نویسنده در نگارش این داستان‌ها از خاطرات کودکی‌اش متأثر باشد و شاید اصلاً بخشی از خاطراتش را عیناً در این کتاب نقل کرده باشد. در داستان «دوست کوچک» قصه‌ی دو دختربچه را می‌خوانیم که با هم پیمان خواهری بسته‌اند؛ اما پیدا شدن سر و کله‌ی یک دوست سوم همه‌چیز را به هم می‌ریزد. در بخشی از این داستان آمده است: «تابستان هزار و نهصد و هشتاد و چهار؛ ساحل مدیترانه پوشیده از آدم است. جا برای تکان خوردن نیست. به خاطر بچه‌ها تن به این سفر داده‌ام و از آمدن پشیمانم. دریای فیروزه‌ای کثیف و خاکستری است و هوا، مرطوب و داغ، روی تن سنگینی می‌کند. کتابم را می‌بندم و به مردمی که دور و برم هستند نگاه می‌کنم و نگاهم بی‌تفاوت از روی بدن‌ها می‌گذرد، دور می‌زند، برمی‌گردد و روی صورتی نیمه‌آشنا می‌ماند. نزدیک به من، زنی تنها، که سن و سال مرا دارد، روی ماسه‌ها دراز کشیده است و حسی غریب بِهِم می‌گوید که من این زن را می‌شناسم. فکرهایم درهم می‌شود و ته سرم، خاطره‌هایی مغشوش، مثل کرم‌های شبتاب، برق برق می‌زنند. رویم را برمی‌گردانم اما حواسم پیش اوست. ناراحتم و دلم می‌خواهد جایم را عوض کنم. بچه‌ها را صدا می‌زنم. عینک آفتابیش را برمی‌دارد و توی کیفش دنبال چیزی می‌گردد. سرش را بالا می‌گیرد. می‌نشیند. رویش را می‌چرخاند و یک آن، به من خیره می‌شود؛ از چشم‌هایش است که او را می‌شناسم؛ از آن دو تا دایره‌ی درشت آبی که هنوز هم مثل روزهای کودکی ته دلم را می‌لرزاند.» ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools