نگاهی اجمالی به کتاب“ خانواده فارستر پسر بزرگشان را در جنگ از دست دادهاند و به همین مناسبت "آن فارستر" ( مادر خانواده) هر سال در روز تولد پسرش شمعی پای قاب عکس او روشن میکند تا خاطره اش را زنده نگه دارد. جودیت و جرالد دو فرزند دیگر این خانواده هستند که خاطره چندانی از برادر از دست رفته شان ندارند. در یک غروب تابستانی که جودیت و جرالد از بازی تنیس برگشتهاند با مرد غریبه نابینایی در خانهشان مواجه میشوند که به دلیل صدمات جنگ حافظه اش را از دست داده و سال ها در آسایشگاه بستری بوده است. در حالی که جرالد قصد دارد غریبه را از خانه بیرون کند، جودیت طی گفتگوی کوتاهی با غریبه احساس خوشایندی نسبت به او پیدا میکند. به خصوص که غریبه شباهتهایی با قاب عکس روی طاقچه نیز دارد. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ جوجو مویز در این رمان با بهرهگیری از خاطرات و حوادث دوران جنگ جهانی دوم،حال و هوای خاصی به خواننده داده و فضاسازی بسیار زیبایی را صورت میدهد.همچنین به گونهای زیبا و نوآورانه ، داستان خود را به صورت موازی در دو زمان متفاوت با بازهی زمانی صدساله روایت میکند.داستان دربارهی دو زن با برخی ویژگیهای مشابه است که یکی از آنها بهنام سوفی در زمان اشغال فرانسه مجبور است در غیاب شوهرش با چنگ و دندان از خانوادهاش در برابر نازیها محافظت کند و دیگری لیو نام دارد که در لندن زندگی مییکند. ”