نگاهی اجمالی به کتاب“ کتاب همسر پنهانی نوشتهی گیل پل، یکی از پرفروشترین کتابهای USA Today در سال 2017 است. همسر پنهانی داستانی سرشار از عشق، فقدان و تلاش برای رسیدن به معشوق را بیان میکند که ماجرایی لذتبخش و فراموش نشدنی را برای خواننده به ارمغان میآورد.
کتاب همسر پنهانی (The Secret Wife) داستانی از دو زمان متفاوت را روایت کرده و به هم پیوند میزند که یکی از سال 1914 و در دورانی آغاز میشود که روسیه تزاری در کشمکش جنگ و آشوب و درآستان? سقوط قرار دارد و در این گیر و دار «تاتیانا»، دوشس بزرگ رومانوف، دلباختهی افسر سواره نظام میشود. و از سوی دیگر ماجرایی را در سال 2016 نقل میکند که «کیتی فیشر» بعد از پی بردن به خیانت همسرش به کلبهای که از پدر جدش به او به ارث رسیده پناه میبرد تا افکارش را مرتب و آرام کند، اما به طور اتفاقی گردنآویزی را مییابد که او را به سوی رمزگشایی از رازی فراموش شده و خانوادگی هدایت مینماید. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ «اینم شد زندگی» یک مجموعه داستانی از نویسنده توانای اهل ترکیه، عزیز نسین است. او در این آثار طنز تلخ و سیاهی را برای توصیف پیرامونش به کار میگیرد تا معایب اجتماعی زمانش را برملا کند و با نقد آنها راهکار گذر از این معایب را نشان دهد. او منتقد بیرحم اما خوشزبان جامعه ترکیه است و البته خوشانصاف؛ زیرا همه تقصیرها را هم به گردن حکومت و سیستم اداری و... نمیاندازد. قلم او متوجه مردم هم هست و با نقد خرافات، کژبینی و کوتتهفکری مردم، میکوشد توازنی در نقدهایش ایجاد کند و راه برونرفت از مشکلات را بیشتر بنمایاند. بخشی از کتاب: «بعد از اینکه مرا ختنه کردند اسم مرا در یک مکتب نوشتند. مکتب از خانه ما خیلی دور بود ولی چاره نداشتیم باید میرفتم، راستش از دوری راه زیاد ناراحت نبودم چون خیابانها را دید میزدم!... ملاباجی که من آنجا درس میخواندم سه تا دختر بزرگ داشت، هر سهتا سفید و خوشگل بودند و من از هر سه تاشان خیلی خوشم میآمد! مثل روسها بودند. آخه از وقتی که روسها به مملکت ما آمدند دوچیز را با خودشان آوردند. یکی زنهایِ خوشگل و سفید و یکی هم اسکناسهای بزرگ!... پدرم دوتا از این اسکناسها داشت. البته مردم زیاد داشتند. اسکناسهای روسی توی دست و پای مردم ریخته بود وقتی روسها از ترکیه رفتند. انقلابیون اسکناسها را جمع کردند بعد هم از اعتبار افتاد. البته ما غیر از دو تا نداشتیم. چه میشد کرد. پولی بی اعتبار هم گیر ما نمیآمد! پدرم پولهای به آن بزرگی را یک قروش فروخت!... وقتی به مکتب رفتم مادرم یک فینه قرمز رنگی برایم درست کرد و به سرم گذاشت. یک قلم و دوات هم برایم خرید که وقتی مینوشتم «جرجر» صدا میکرد! روز اول به مدرسه رفتم باید این دعا را حفظ میکردم «رب یسر و لما تیتر رب تمین بالخیر» یعنی «آفریدگارا کارم را آسان کن. نگذار سخت بگذرد. تو کارم را به خیر بگردان» ”