ابری بشید و نبارید

کتاب صوتی

کتاب صوتی ابری بشید و نبارید

دوستان عزیز ماه آوا

از ابتدای مهرماه سال ۱۴۰۰ خرید محصولات ماه آوا تنها از طریق پلتفرمهای فروش کتاب صوتی امکان پذیر خواهد بود

اثری از
نویسنده رضا حیدری

راهنمای ساده و کاربردی برای مدیریت خشم در زندگی

نام اصلی: Abri Beshid o Nabarid

ناشر: کتابراه

سال چاپ: ۱۳۹۷

شابک:

978-622-7057-97-3

خلاصه:

وقتی هوا ابرای می‌شود تغییراتی در آسمان رخ می‌دهد. ابرها سیاه می‌شوند، صدای مهیبی از آن‌ها به گوش می‌رسد و آسمان دگرگون می‌شود. از روی این نشانه‌ها می‌توان فهمید تغییراتی رخ‌ داده و یا قرار است اتفاقاتی بیفتد. حال یا باران می‌بارد، یا تگرگ و یا قضیه با چند رعد و برق به پایان می‌رسد. ما انسان‌ها وقتی خشمگین می‌شویم شبیه ابرهای باران‌زا هستیم. ظاهر ما تغییر می‌کند و چهره‌مان برافروخته می‌شود. ممکن است خشم خود را با فریاد زدن تخلیه کنیم و یا آن را با یک رفتار پرخاشگرانه بروز دهیم.
در کتاب صوتی ابری بشید و نبارید، یاد می‌گیرید خشم خود را به‌ گونه‌ای بروز دهید که به خود و دیگران آسیبی نرسانید. این کتاب راهکارهایی ارائه می‌دهد تا به‌ وسیله آن بتوانید خشم خود را مدیریت کنید.

بشنوید:

هنرمندان:
صدابرداری و میکس کیان شمس
انتخاب موسیقی رضا عمرانی
تهیه کننده راضیه هاشمی

تاریخ تولید اثر: آذر ماه 97

مدت زمان اثر: 1 ساعت و 27 دقیقه

...

...

دیدگاههای کاربران

تعداد دیدگاه: 0

(برای ارسال دیدگاه حتما باید عضو سایت ماه آوا باشید)

تازه‌های ماه‌آوا

قصه‌های بابامنویسنده: ارسکین کالدولRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ این داستان‌ها که از زبان یک نوجوان آمریکایی روایت می‌شود درباره پدر اوست و مربوط به اوایل قرن بیستم که تازه‌به‌دوران‌رسیده‌هایی از این قبیل در پی راه‌هایی بودند تا با کلک و حقه‌بازی راه میان‌بری برای رسیدن به پول و پله پیدا کنند. ”

سیزده دلیل براینویسنده: جی اشرRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ با تمام عضلات بدنم که باهم متحدانه می‌خواهند از حال بروم، مقابله می‌کنم. همه‌ی عضلاتم انگار باهم از من می‌خواهند به مدرسه نروم. می‌خواهند به‌جای دیگری بروم و تا فردا پنهان شوم؛ ولی اهمیتی نداشت، هر وقت به مدرسه برمی‌گشتم، مجبور بودم با آن آدم‌های داخل نوارها روبه‌رو شوم. به ورودی پارکینگ نزدیک می‌شوم. جایی که تخته‌سنگ بزرگ و حکاکی شده‌ای با پیچکی که به دور پایه‌ی آن پیچیده شده قرار دارد. روی آن نوشته یادبودِ سال 1993. در طول این سه سال، بارها از جلوی این تخته‌سنگ عبور کرده‌ام؛ اما هیچ‌وقت پارکینگ را به این شلوغی ندیده بودم. حتی یک‌بار، چون هیچ‌وقت این‌قدر دیر به مدرسه نمی‌آمدم. تا امروز. به دو دلیل. یک: بیرون دفتر پُست منتظر ایستاده بودم. منتظر بودم باز کند تا جعبه کفشی پر از نوار کاست را پُست کنم. ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools