قصه‌ها و افسانه‌ها

کتاب صوتی

کتاب صوتی قصه‌ها و افسانه‌ها

دوستان عزیز ماه آوا

از ابتدای مهرماه سال ۱۴۰۰ خرید محصولات ماه آوا تنها از طریق پلتفرمهای فروش کتاب صوتی امکان پذیر خواهد بود

اثری از

افسانه‌ها برای گروه سنی خاصی ساخته نمی‌شود

نام اصلی: Fables and Legends

ناشر: نشر ثالث

سال چاپ: ۱۳۹۳

شابک:

978-622-6386-58-6

خلاصه:

شاید همگان لئوناردو داوینچی را بیشتر یک نقاش یا پیکره ساز بشناسند.اما او در نویسندگی هم به همان اندازه ذوق وخلاقیت داشت.کتاب حاضر مجموعه‌ای از قصه‌ها و افسانه‌های کوتاه است که الهام گرفته از عناصر می‌باشند.این افسانه‌ها اغلب با نتیجه ای اخلاقی همراه هستند.

بشنوید:

هنرمندان:
صدابردار کیان شمس
تهیه کننده راضیه هاشمی
انتخاب موسیقی رضا عمرانی

تاریخ تولید اثر: شهریور ماه 96

مدت زمان اثر: 3 ساعت

نحوه اجرای قصه‌ها و افسانه‌ها با این هدف بود که برای مخاطبان تمام سنین شنیدنی باشد و به گروه سنی خاصی اختصاص نیابد.

...

...

دیدگاههای کاربران

تعداد دیدگاه: 0

(برای ارسال دیدگاه حتما باید عضو سایت ماه آوا باشید)

تازه‌های ماه‌آوا

نگاهی اجمالی به کتاب

“ استیو هاروی کمدین معروف آمریکایی کتاب «مانند زن رفتار کن مانند مرد فکر کن» را در سال 2009 برای زنانی که می‌خواهند وارد مرحله جدیدی از زندگی شوند نوشته است. این مرحله می‌تواند برای زنانی باشد که در آستانه‌ی ورود به یک رابطه‌ی جدید هستند و می‌خواهند شناخت بهتری از مردان داشته باشند. زنانی هم که مرحله‌ی آشنایی را پشت سر گذاشته و ازدواج کرده‌اند با مطالب این کتاب می‌توانند اصول اولیه‌ای که در همه‌ی مردان مشترک است را بهتر بشناسند. این کتاب تا مدت‌ها در فهرست پرفروش‌های نیویورک‌تامیز قرار داشت استیو هاروی در کتاب از شوخ طبعی، تعصبات، حقایق و تجربیات شخصی خود استفاده کرده است تا مردان را به بهترین شکل ممکن به تصویر بکشد. خواندن کتاب «مانندزن رفتار کن مانند مرد فکر کن» به همه‌ی زنان توصیه می‌شود چرا که روش‌های کاربردی هاروی در این کتاب به زنان می‌آموزد که چطور کنترل اوضاع را به دست بگیرند و پایه‌های روابط خود را مستحکم کنند. ”

به خدای ناشناختهنویسنده: جان اشتاین بکRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ به خدای ناشناخته سرتاسر ارادت و تعلق خاطر جوزف، قهرمان داستان، به زمین است. خاک و باران برای او مفهومی ورای طبیعت دارد. او طبیعت را همچون امر مقدسی بنده‌وار شکرگزار است. جان استاین‌بک در به خدای ناشناخته بر ارتباط نزدیک انسان و زمین تاکید می‌کند، انگار خطاب به ما می‌گوید: «دل از آسمان بردار که وحی از خاک می‌رسد.» به خدای ناشناخته، قصه‌ی خود زمین است؛ قصه‌ی مردی به‌نام جوزف وین که برای تشکیل زندگی و بهبود شرایطش در آینده، راهی غرب آمریکا می‌شود تا زمین‌های بکر و دست‌نخورده را بیابد و زایش و زندگی را در آنجا جاری کند. او در انتظار آمدن روح پدرش، زمینی انتخاب می‌کند که در دره‌ای خشک است. در نهایت روح پدرش در درخت بلوط روبه‌روی خانه‌اش که بر فراز آن سایه انداخته است، هلول می‌کند. جوزف برادرانش را نزد خود می‌آورد و کشت و کار آغاز می‌شود و زمین پوست می‌اندازد و گله بزرگی از گاو و گوسفند در مراتع سرسبز زمین جوزف رها می‌شوند؛ گله‌ای که خود جوزف یک به یک، جفت‌گیری و زایش آن‌ها را با شوق می‌نگرد، گویی که آنها انسان‌اند یا جوزف خود، جزئی از این حیوانات است. او هیچ تفاوتی میان انسان و حیوانات نمی‌بیند، او فاصله‌ای میان خود و زمین نمی‌بیند؛ او خودِ زمین است. جوزف وین با ایمانی که به طبیعت دارد، به‌نوعی الهام‌بخش است؛ او سخت، بی‌کینه و پررمز و راز است و مثل زمین غیرقابل نفوذ. او به زمین عشق می‌ورزد و همچون زمین به باران عشق می‌ورزد. او چشم‌های زمین است که خیره به آسمان است تا ابرها برآیند و توفان دربگیرد و باران ببارد، بارانی که برای زنده‌ماندن زمین ضروری است. جوزف ایمان ناشناخته‌ای دارد؛ به مذهبی که تمام قوانینش را طبیعت تعیین می‌کند؛ او مؤمن به زمین است بی‌آنکه هیچ دلیل و منطقی برای آن داشته باشد. این تنها غریزه اوست که او را به‌سوی منبع ناشناخته‌ای هدایت می‌کند؛ منبعی که از اعماق زمین سربرآورده است و این ایمان آنقدر مستحکم و بی‌شکست است که کشیش مؤمن به مسیح، او را مسیحی دیگر می‌بیند؛ مسیحی که اگر کتاب بیاورد، کشیش نخستین کسی است که به او ایمان می‌آورد. جوزف خودش را جزئی از چرخه طبیعت می‌بیند که تولد و مرگ بخش جدایی‌ناپذیر و گریزناپذیر و طبیعی آن است؛ از همین روی است که از کشته‌شدن برادرش به دست نزدیک‌ترین دوستش خشم و کینه‌ای بروز نمی‌دهد و همین‌طور از مرگ همسرش که گویا زمین کشنده‌ی آن است، بلکه به‌جای نفرت به صخره‌ای که باعث مرگ همسرش بوده، به آن عشق می‌ورزد. ازدواج نیز برای او، تلاش برای بقاست، بی‌آنکه عشق به زن را جایگزین عشق زمین کند. جوزف هنگامی که درخت بلوط را مرده می‌یابد و دوره خشکسالی، زمین را بیمار می‌کند، تصمیم می‌گیرد زمین را ترک نکند و برای مراقبت از زمین به نقطه‌ای می‌رود که گویا مرکز زمین است؛ همان نیرو، همان صخره‌ای که مرگ همسرش را رقم زد، حالا به مراقبت نیاز دارد و جوزف تب‌دار و بیمار، تیمار صخره را بر عهده می‌گیرد. ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools