گابریل گارسیا مارکز

از این نویسنده بشنوید:
نویسنده:
  • کتاب صوتی - خزان خودکامه - ماه آوا
  • کتاب صوتی - ژنرال در هزار توی خود - ماه آوا
  • کتاب صوتی - سفربخیر، آقای رئیس‌جمهور - ماه آوا
  • کتاب صوتی - چشم‌های سگ آبی رنگ - ماه آوا
  • کتاب صوتی - برای سخنرانی نیامده‌ام - ماه آوا
  • کتاب صوتی - ایزابلا در تماشای باران در ماکاندو - ماه آوا
  • کتاب صوتی - ساعت شوم - ماه آوا
  • کتاب صوتی - داستانی مرموز - ماه آوا
  • کتاب صوتی - تدفین مادربزرگ - ماه آوا

تازه‌های ماه‌آوا

قطار سه و ده دقیقه یومانویسنده: المر لئوناردRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ شاید یکی از بهترین خاطرات طرفداران سینما وسترن در ایران و جهان فیلم مرد با بازی پل نیومن باشد، وسترنی خوش ساخت با درونمایه انسانی شجاعت و احساس تعهد که با تکیه بر فیلمنامه ای اقتباسی از کتابی با همین عنوان تاثیر شگرف ادبیات بر سینما را در معرض دید همگان قرار داد. در سال 2007 نیز بازسازی وسترنی قدیمی به نام قطار سه و ده دقیقه یوما (1957) با بازی هنرمندانه راسل کرو و کریستین بیل بار دیگر نام نویسنده‌ای را بر سر زبان ها انداخت که پیش از این بارها و بارها در نقش رمان نویس و فیلمنامه نویس موفق به دریافت جوایز متعددی شده بود. ”

اینم شد زندگینویسنده: عزیز نسینRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ «اینم شد زندگی» یک مجموعه داستانی از نویسنده توانای اهل ترکیه، عزیز نسین است. او در این آثار طنز تلخ و سیاهی را برای توصیف پیرامونش به کار می‌گیرد تا معایب اجتماعی زمانش را برملا کند و با نقد آنها راهکار گذر از این معایب را نشان دهد. او منتقد بی‌رحم اما خوش‌زبان جامعه ترکیه است و البته خوش‌انصاف؛ زیرا همه تقصیرها را هم به گردن حکومت و سیستم اداری و... نمی‌اندازد. قلم او متوجه مردم هم هست و با نقد خرافات، کژبینی و کوتته‌فکری مردم، می‌کوشد توازنی در نقدهایش ایجاد کند و راه برون‌رفت از مشکلات را بیشتر بنمایاند. بخشی از کتاب: «بعد از اینکه مرا ختنه کردند اسم مرا در یک مکتب نوشتند. مکتب از خانه ما خیلی دور بود ولی چاره نداشتیم باید می‌رفتم، راستش از دوری راه زیاد ناراحت نبودم چون خیابانها را دید می‌زدم!... ملاباجی که من آنجا درس می‌خواندم سه تا دختر بزرگ داشت، هر سه‌تا سفید و خوشگل بودند و من از هر سه تاشان خیلی خوشم می‌آمد! مثل روس‌ها بودند. آخه از وقتی که روس‌ها به مملکت ما آمدند دوچیز را با خودشان آوردند. یکی زن‌هایِ خوشگل و سفید و یکی هم اسکناس‌های بزرگ!... پدرم دوتا از این اسکناس‌ها داشت. البته مردم زیاد داشتند. اسکناس‌های روسی توی دست و پای مردم ریخته بود وقتی روسها از ترکیه رفتند. انقلابیون اسکناس‌ها را جمع کردند بعد هم از اعتبار افتاد. البته ما غیر از دو تا نداشتیم. چه می‌شد کرد. پولی بی اعتبار هم گیر ما نمی‌آمد! پدرم پولهای به آن بزرگی را یک قروش فروخت!... وقتی به مکتب رفتم مادرم یک فینه قرمز رنگی برایم درست کرد و به سرم گذاشت. یک قلم و دوات هم برایم خرید که وقتی می‌نوشتم «جرجر» صدا می‌کرد! روز اول به مدرسه رفتم باید این دعا را حفظ می‌کردم «رب یسر و لما تیتر رب تمین بالخیر» یعنی «آفریدگارا کارم را آسان کن. نگذار سخت بگذرد. تو کارم را به خیر بگردان» ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools