ماجرای کاخ ابی گرنج( مجموعه نمایشی شرلوک هلمز)

نمایش صوتی

نمایش صوتی ماجرای کاخ ابی گرنج( مجموعه نمایشی شرلوک هلمز)

نمایش صوتی ماجرای کاخ ابی گرنج( مجموعه نمایشی شرلوک هلمز)

دوستان عزیز ماه آوا

از ابتدای مهرماه سال ۱۴۰۰ خرید محصولات ماه آوا تنها از طریق پلتفرمهای فروش کتاب صوتی امکان پذیر خواهد بود

اثری از

وفاداری تا پای جان

نام اصلی: The Memories of Sherlock Holmes

ناشر: نشر ثالث

سال چاپ: 1393

شابک:

978-622-6386-00-5

خلاصه:

جنازه ی سریوستاس در کاخ اقامتگاهش پیدا شده است در حالیکه با جسم سنگینی سرش متلاشی شده وهمسر او لیدی براکنستال نیز در وضعیت روحی نامناسبی به سر می‌برد .کارآگاه جوان هاپکینز که مسئول پیگیری پرونده‌ی این جنایت است از هولمز درخواست می‌کند برای یافتن قاتل یا قاتلین خود را در اسرع وقت به کاخ ابی گرنج برساند.

بشنوید:

هنرمندان:
کارگردان رضا عمرانی
ادیتور صنم کجوئی
انتخاب موسیقی رضا عمرانی
تهیه کننده راضیه هاشمی
ویرایش- ادیت فروغ بهرامی

تاریخ تولید اثر: ادریبهشت ماه 96

مدت زمان اثر: 1ساعت و 22 دقیقه

این مجموعه نمایشی در فرم و شیوه اجرایی ساختار کلاسیک روایت را برگزیده و روابط شخصیت‌ها و مکان‌های وقوع داستان در همان چارچوب آشنا برای مخاطب فضاسازی و اجرا شده‌اند

...

...

دیدگاههای کاربران

تعداد دیدگاه: 0

(برای ارسال دیدگاه حتما باید عضو سایت ماه آوا باشید)

کتاب صوتی وضع بشر وضع بشر

هانا آرنت

کتاب صوتی شیطان به قتل می‌رسد شیطان به قتل می‌رسد

آگاتا کریستی

کتاب صوتی هشت قتل حرفه‌ای هشت قتل حرفه‌ای

پیتر سوانسون

کتاب صوتی قتل خانم مک گینتی قتل خانم مک گینتی

آگاتا کریستی

کتاب صوتی شیر سیاه شیر سیاه

الیف شافاک

کتاب صوتی برای فرداها متشکرم برای فرداها متشکرم

والری تریرولیر

کتاب صوتی آدم کجا بودی؟ آدم کجا بودی؟

هاینریش بل

تازه‌های ماه‌آوا

نگاهی اجمالی به کتاب

“ کاپیتان تیم راگبی دانشگاه کمبریج سراسیمه نزد هولمز می‌آید و خبر از ناپدیدشدن یکی از بهترین بازیکنان تیمش درآستانه‌ی مسابقه‌ای مهم می‌دهد. بازیکن مورد نظر آخرین بار شب گذشته درسالن هتل با مرد ناشناسی ملاقات داشته و از آن پس دیگر دیده نشده . هولمز و دکتر واتسون بلافاصله دست به کار می‌شوند و در طی تحقیقات به ماجراهای عجیب و شگفت انگیز برمی‌خورند. ”

حماسه ویچر- جلد اول آخرین آرزونویسنده: آنجی سپکوفسکیRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ گرالت، ویچر اهل ریویا، جنگجویی است که خود سپکوفسکی او را مانند تیر از کمان رهاشده صاف و ساده می‌داند؛ اما دنیا و سرنوشتی که گرالت را احاطه کرده چنان پیچیده است که سادگی او به طرز دیوانه‌واری عمیق و بامعنی جلوه می‌کند. شاید نگاه اول فقط با یک هیولاکش حرفه‌‎ای که برای پول کار می‌کند روبه‌رو باشیم؛ اما گرالت معمولاً با انسان‌هایی سروکار دارد که هر هیولایی را شرمنده می‌کنند و این انسان‌ها هستند که مجبورش می کنند… بخشی از کتاب: او لحظه‌‌ای جلوی مسافرخانه‌‌ی ناراکورت پیر ایستاد، به صداها گوش فرا داد. طبق معمول، در این ساعت، مسافرخانه شلوغ بود. مرد غریبه داخل نشد. اسبش را به پایین خیابان هدایت کرد، به سمت مسافرخانه‌‌ی کوچک‌تری به ‌نام روباه. این مهمانسرا محبوبیت خاصی نداشت و تقریباً خلوت بود. صاحب مسافرخانه سرش را از پشت بشکه‌‌ای خیارشور بیرون آورد و غریبه را برانداز کرد. تازه‌‌وارد که هنوز کت بر تنش بود، ساکت و بی‌‌حرکت جلوی پیشخوان ایستاده بود. - چی بیارم؟ غریبه گفت: «آبجو.» صدایش خوشایند نبود. مسافرخانه‌‌‌‌‌‌دار دستش را با پیش‌‌بند پارچه‌‌ای پاک کرد و یک لیوان سفالی برایش آورد. غریبه سن زیادی نداشت؛ اما موهایش تقریباً سفید بود. زیر کتش یک جلیقه‌‌ی کهنه‌‌ی چرمی پوشیده بود که با بند روی گردن و شانه‌‌هایش بسته شده بود. وقتی کتش را درآورد افراد دوروبرش متوجه شدند شمشیری حمل می‌‌کند که البته به‌خودی‌خود موضوع غیرطبیعی‌‌ای نبود، تقریباً هر مردی در ویزیم یک سلاح همراه خود داشت؛ اما هیچ‌کس شمشیرش را مثل یک کمان یا تیردان به پشتش نمی‌‌بست. غریبه کنار مشتری‌‌های دیگر که پشت یک میز بودند ننشست. همان‌‌جا جلوی پیشخوان ایستاده بود و به مسافرخانه‌‌دار خیره شده بود. هرازگاهی محتویات لیوانش را مَزه‌‌مَزه می‌‌کرد. - برای شب یه اتاق می‌‌خوام. مسافرخانه‌‌دار با غرولند گفت: «جا نداریم.» به چکمه‌‌های غریبه نگاه کرد که خاکی و کثیف بودند. «ناراکورت پیر رو امتحان کن.» - ترجیح می‌‌دم همین‌‌جا بمونم. «گفتم که جا نداریم.» مسافرخانه‌‌دار بالاخره لهجه‌‌ی غریبه را تشخیص داد، اهل ریویا بود. «پولش رو می‌‌دم.» تازه‌‌وارد آهسته صحبت می‌‌کرد، انگار که خودش هم مطمئن نبود و بعد اتفاقی که نباید می‌افتاد، افتاد. مرد آبله‌‌روی دیلاقی _ که از لحظه‌‌ی ورود تازه‌‌وارد چشم‌‌ از او برنداشته بود _ بلند شد و سمت پیشخوان آمد. دو رفیقش نیز همراه با او بلند شدند، بافاصله‌ی دو قدمی پشت سرش ایستادند. مرد آبله‌‌رو درست کنار تازه‌‌وارد ایستاد و با خشونت گفت: «به تو اتاق نمی‌‌دیم، ولگرد ریویایی. در ویزیم به کسایی مثل تو احتیاجی نیست. این شهر آبرو داره!» غریبه، لیوان در دست قدمی به عقب رفت. نگاهی به مسافرخانه‌‌دار انداخت؛ اما او رویش را برگرداند. حتی به ذهن مسافرخانه‌‌دار نرسید که از مرد ریویایی دفاع کند. به‌هرحال، چه کسی از ریویایی‌‌ها خوشش می‌آمد؟ ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools