نگاهی اجمالی به کتاب“ جهت یادگیری بهتر زبان انگلیسی سی و چهار درس گردآوری شده که میتوان گفت لغات موجود در این درسها شامل ضروریترین و کاربردیترین و رایجترین لغات زبان انگلیسی هستند که کمک بسیار زیادی به بهبود مهارت گفتاری و شنیداری شما میکنند.
بیستوسه درس این کتاب لغات، تلفظ لغات، ترجمه لغات و مثالهایی مناسب و مرتبط را در بر میگیرند. این روش تفهیم و یادگیری لغات را بهتر و سریعتر میکند. در پایان هر درس نیز اصطلاحات رایج و مرتبط با موضوع درس آمده که میتوانید با استفاده از آنها مهارت گفتاریتان را تقویت کنید و روانتر صحبت نمایید. یازده درس دیگر فقط شامل لغات، تلفظ، و ترجمه آنها است، به علاوه اصطلاحات کاربردی.
کتاب حاضر توسط انتشارات سفیر قلم تهیه گردیده است. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ کتاب خاطرههای پراکنده نوشتهی گلی ترقی است. او در این کتاب، هشت داستان کوتاه را کنار هم قرار داده که عنوان داستانها از این قرار است: «اتوبوس شمیران»، «دوست کوچک»، «خانهی مادربزرگ»، «پدر»، «خدمتکار»، «مادام گُرگِه»، «خانهای در آسمان» و «عادتهای غریب آقای الف در غربت». با توجه بهعنوان کتاب، شاید نویسنده در نگارش این داستانها از خاطرات کودکیاش متأثر باشد و شاید اصلاً بخشی از خاطراتش را عیناً در این کتاب نقل کرده باشد.
در داستان «دوست کوچک» قصهی دو دختربچه را میخوانیم که با هم پیمان خواهری بستهاند؛ اما پیدا شدن سر و کلهی یک دوست سوم همهچیز را به هم میریزد. در بخشی از این داستان آمده است: «تابستان هزار و نهصد و هشتاد و چهار؛ ساحل مدیترانه پوشیده از آدم است. جا برای تکان خوردن نیست. به خاطر بچهها تن به این سفر دادهام و از آمدن پشیمانم. دریای فیروزهای کثیف و خاکستری است و هوا، مرطوب و داغ، روی تن سنگینی میکند. کتابم را میبندم و به مردمی که دور و برم هستند نگاه میکنم و نگاهم بیتفاوت از روی بدنها میگذرد، دور میزند، برمیگردد و روی صورتی نیمهآشنا میماند. نزدیک به من، زنی تنها، که سن و سال مرا دارد، روی ماسهها دراز کشیده است و حسی غریب بِهِم میگوید که من این زن را میشناسم. فکرهایم درهم میشود و ته سرم، خاطرههایی مغشوش، مثل کرمهای شبتاب، برق برق میزنند. رویم را برمیگردانم اما حواسم پیش اوست. ناراحتم و دلم میخواهد جایم را عوض کنم. بچهها را صدا میزنم. عینک آفتابیش را برمیدارد و توی کیفش دنبال چیزی میگردد. سرش را بالا میگیرد. مینشیند. رویش را میچرخاند و یک آن، به من خیره میشود؛ از چشمهایش است که او را میشناسم؛ از آن دو تا دایرهی درشت آبی که هنوز هم مثل روزهای کودکی ته دلم را میلرزاند.» ”