نگاهی اجمالی به کتاب“ استاندال میگوید زیبایی نوید خوشبختی است. اما مفهوم زیبایی مبهم است. تعریف زیبایی یا شرح دلیل اهمیت آن برای ما کار دشواری است. راز زیبایی چیست؟ قدرت زیبایی چیست؟ این سؤال های کلی یک پاسخ متعارف دارند: زیبایی در چشم تماشاگر معنا مییابد. این تعریف سنتی ممکن است خاستگاه سؤال های دیگری باشد. وقتی چیزی به چشم کسی زیبا می آید چه اتفاقی رخ میدهد؟ یا چه چیز موجب می شود کسی در شیئی که بر دیگران هیچ تأثیری نمی گذارد زیبایی بیابد. اما این عبارت جایی بر تفکر فلسفی باقی نمی گذارد و به جای آغاز کردن بحث به آن پایان میدهد.جان آرمسترانگ در کتاب قدرت پنهان زیباییبه پرسشهایی پاسخ میدهد که اهمیت و زیبایی را در زندگی ما عیان میکند و ما را به دقت در جهان پیرامون و بازنگری در آن چیزهایی که از کنارشان میگذریم فرا میخواند. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ و چشمهایش کهربایی بود رمانی است که از دریچهای نو و با دیدی خلاقانه به تقابل میان «هستی و نیستی» میپردازد. رمانی که راویانش یگانه و منحصربهفردند.
تسبیح میان دستان هاشم، چادر مشکی زهره، موازییکهای کف حیاط، انگشتر و جنینی که از زهدان مادر رانده شده، هر یک به تنهایی جهانی تکاندهنده را به تصویر میکشند و روایتگر ترسها، تشویشها، آرزوها و ناکامیهای آدمهای درون داستاناند... .
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
از همینجا پیداست و میبینمش زن چشم عسلی را. خودش است، مثل همیشه کتابی در دست دارد و پشت به ما ایستاده است کنار درخت. تا برسیم نزدیک، همانطور که توی هوا میچرخم زن هم میچرخد انگار و درخت هم وارونه میشود. چقدر قد کشیده است این درخت. چرخ که میزنم. درختِ وارونه ریشههایش توی هوا میماند. سه هزار و بیست و سه سال پیش است انگار و من میخواهم از ریشهها خودم را برسانم به تنه درخت. خودم را برسانم به یک زخم عمیق. هاشم مکث میکند دیگر نمیچرخاندم، شاید یادش افتاده که نخم نازک شده است. درخت میماند همانجا و زن چشم عسلی هم. زن رو برمیگرداند و انعکاس رنگ مهرههام توی عسلی چشمهاش بیقرارم میکند... . ”