اندرو سینکلر

از این نویسنده بشنوید:
نویسنده:
  • کتاب صوتی - کالبدشکافی ترور - ماه آوا

تازه‌های ماه‌آوا

گامبی وزیرنویسنده: والتر تویسRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ کتاب گامبی وزیر نوشته‌ والتر تویس درباره‌ دختر یتیمی است که تبدیل به قهرمان شطرنج می‌شود اما در مسیر موفقیت خود با مشکلات و موانع بسیاری روبرو می‌شود. این نابغه که با اعتیاد نیز دست و پنجه نرم می‌کند تنها به شطرنج می‌اندیشد و برای بهترین بودن در آن، هر کاری انجام می‌دهد! بر اساس این رمان جذاب و پرتعلیق سریالی هم ساخته شده که به شهرت آن و خالقش کمک بسیاری کرده است. درباره کتاب گامبی وزیر: داستان این کتاب خواندنی و هیجان‌انگیز در دهه‌ی 1960 شروع می‌شود؛ زمانی که دختری هشت ساله به نام بت هارمون به یک پرورشگاه می‌رود تا در آن‌جا بماند؛ چرا که مادرش در اثر تصادف با اتومبیل کشته شده است. بت که کودک ساکت و آرامی‌ست توجه شجاع‌ترین و قدبلندترین دختر پرورشگاه جولین را به خود جلب می‌کند و با هم دوست می‌شوند. نقطه‌ عطف رمان گامبی وزیر زمانی‌ست که بت به زیرزمین می‌رود تا تخته‌پاک‌کن‌ها را به هم بکوبد و تمیزشان کند و آنجا آقای شایبل سرایدار پرورشگاه را می‌بیند که شطرنج بازی می‌کند. بت که همیشه بی‌تفاوت است برای اولین بار نسبت به چیز کنجکاو می‌شود و یک روز بالاخره پا پیش می‌گذارد و از او خواهش می‌کند که به او شطرنج بیاموزد. هر چه زمان می‌گذرد بت در پرورشگاه بیشتر شیفته‌ شطرنج می‌شود و مشکل اصلی او نیز در همین ایام نمود پیدا می‌کند؛ این دختر جوان به دارو آرامش بخشی که به کودکان می‌دهند اعتیاد پیدا می‌کند! هر چند بعدها تجویز چنین دارویی برای کودکان ممنوع می‌شود، اما این اعتیاد با بت می‌ماند. شیفتگی او نسبت به شطرنج به مرور تبدیل به یک وسواس بزرگ می‌شود و حتی در کلاس نیز تلاش می‌کند کتاب‌های مروبوط به تکنیک‌های آن را بخواند. والتر تویس در این رمان جذاب و پرتعلیق زندگی دختری را به تصویر می‌کشد که در زندگی فقط یک چیز را می‌خواهد و یک هدف دارد و آن هم بهترین بودن در شطرنج است. نباید از یاد برد که برای هر موفقیتی باید بهایی پرداخت و برای بت قهرمان شطرنج بودن به قیمت سلامت روح و روان او تمام می‌شود. والتر تویس شما را با این شخصیت همراه می‌کند، هر چه در این رمان جلوتر می‌روید بیشتر شاهد فروپاشی روانی وی خواهید بود! ”

به خدای ناشناختهنویسنده: جان اشتاین بکRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ به خدای ناشناخته سرتاسر ارادت و تعلق خاطر جوزف، قهرمان داستان، به زمین است. خاک و باران برای او مفهومی ورای طبیعت دارد. او طبیعت را همچون امر مقدسی بنده‌وار شکرگزار است. جان استاین‌بک در به خدای ناشناخته بر ارتباط نزدیک انسان و زمین تاکید می‌کند، انگار خطاب به ما می‌گوید: «دل از آسمان بردار که وحی از خاک می‌رسد.» به خدای ناشناخته، قصه‌ی خود زمین است؛ قصه‌ی مردی به‌نام جوزف وین که برای تشکیل زندگی و بهبود شرایطش در آینده، راهی غرب آمریکا می‌شود تا زمین‌های بکر و دست‌نخورده را بیابد و زایش و زندگی را در آنجا جاری کند. او در انتظار آمدن روح پدرش، زمینی انتخاب می‌کند که در دره‌ای خشک است. در نهایت روح پدرش در درخت بلوط روبه‌روی خانه‌اش که بر فراز آن سایه انداخته است، هلول می‌کند. جوزف برادرانش را نزد خود می‌آورد و کشت و کار آغاز می‌شود و زمین پوست می‌اندازد و گله بزرگی از گاو و گوسفند در مراتع سرسبز زمین جوزف رها می‌شوند؛ گله‌ای که خود جوزف یک به یک، جفت‌گیری و زایش آن‌ها را با شوق می‌نگرد، گویی که آنها انسان‌اند یا جوزف خود، جزئی از این حیوانات است. او هیچ تفاوتی میان انسان و حیوانات نمی‌بیند، او فاصله‌ای میان خود و زمین نمی‌بیند؛ او خودِ زمین است. جوزف وین با ایمانی که به طبیعت دارد، به‌نوعی الهام‌بخش است؛ او سخت، بی‌کینه و پررمز و راز است و مثل زمین غیرقابل نفوذ. او به زمین عشق می‌ورزد و همچون زمین به باران عشق می‌ورزد. او چشم‌های زمین است که خیره به آسمان است تا ابرها برآیند و توفان دربگیرد و باران ببارد، بارانی که برای زنده‌ماندن زمین ضروری است. جوزف ایمان ناشناخته‌ای دارد؛ به مذهبی که تمام قوانینش را طبیعت تعیین می‌کند؛ او مؤمن به زمین است بی‌آنکه هیچ دلیل و منطقی برای آن داشته باشد. این تنها غریزه اوست که او را به‌سوی منبع ناشناخته‌ای هدایت می‌کند؛ منبعی که از اعماق زمین سربرآورده است و این ایمان آنقدر مستحکم و بی‌شکست است که کشیش مؤمن به مسیح، او را مسیحی دیگر می‌بیند؛ مسیحی که اگر کتاب بیاورد، کشیش نخستین کسی است که به او ایمان می‌آورد. جوزف خودش را جزئی از چرخه طبیعت می‌بیند که تولد و مرگ بخش جدایی‌ناپذیر و گریزناپذیر و طبیعی آن است؛ از همین روی است که از کشته‌شدن برادرش به دست نزدیک‌ترین دوستش خشم و کینه‌ای بروز نمی‌دهد و همین‌طور از مرگ همسرش که گویا زمین کشنده‌ی آن است، بلکه به‌جای نفرت به صخره‌ای که باعث مرگ همسرش بوده، به آن عشق می‌ورزد. ازدواج نیز برای او، تلاش برای بقاست، بی‌آنکه عشق به زن را جایگزین عشق زمین کند. جوزف هنگامی که درخت بلوط را مرده می‌یابد و دوره خشکسالی، زمین را بیمار می‌کند، تصمیم می‌گیرد زمین را ترک نکند و برای مراقبت از زمین به نقطه‌ای می‌رود که گویا مرکز زمین است؛ همان نیرو، همان صخره‌ای که مرگ همسرش را رقم زد، حالا به مراقبت نیاز دارد و جوزف تب‌دار و بیمار، تیمار صخره را بر عهده می‌گیرد. ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools