مانوئل جی اسمیت

از این نویسنده بشنوید:
نویسنده:
  • کتاب صوتی - روانشناسی اعتراض - ماه آوا

تازه‌های ماه‌آوا

تخم شرنویسنده: بلقیس سلیمانیRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ رمان تخم شر داستان عاشقیِ دو نسل از مردمان این سرزمین است، نسلی که در بزرگداشت عشق استخوان و جان و عمر می‌سوزاند، و نسلی که عشق و خود را تباه و ویران می‌کند. داستان از سال‌های آغازین دهه هفتاد شروع می‌شود و در سال‌های آغازین دهه هشتاد به پایان می‌رسد، اما در این میانه مدام گذشته تاریخی، اجتماعی و فرهنگی نسل‌های پیشین با امیدها، عشق‌ها، پنهانکاری‌ها و گناهانشان فراخوانده می‌شوند تا نسل تازه بهتر فهم شود. آنچه رمان در پی آن است برکشیدن معنایی برای زندگی آدمیان هبوط‌کرده در عشق و زندگی است. یکی عشق را پیام رهایی و رستگاری می‌داند و آن را می‌ستاید، و دیگری آن را نشانه‌ای شیطانی و فریب‌آمیز برای ماندن در برهوت بی‌معنایی می‌داند. آن‌که او را می‌ستاید با آن‌که آن را مسکوت می‌کند به گفتگو نمی‌نشیند. یکی در غار تنهایی و انزوای ناشی از عشق می‌میرد و دیگری در مبارزه با لشکر ناپیدای بی‌معنای نومیدی و فریب عشق جان می‌دهد. راستی کدام‌یک از آنان بر حق است؟ آیا اصلاً عشق را با حق رابطه و نسبتی است؟ آیا این مفهوم ازلی در دوران‌های مختلفِ زیست آدمی به هیبت زمانه درمی‌آید و خرق? روایت‌های مسلط روزگار را به تن می‌کند و می‌شود آنچه آدمیان از آن می‌خواهند، یا همواره در کسوت باشکوه بی‌مانندش بر همگان رخ می‌نماید؟ رمان تخم شر به این پرسش‌ها می‌پردازد و از همه مهم‌تر نسبت میان عشق و شر و البته خیر را واکاوی می‌کند. ”

خاطره‌های پراکندهنویسنده: گلی ترقیRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ کتاب خاطره‌های پراکنده نوشته‌ی گلی ترقی است. او در این کتاب، هشت داستان کوتاه را کنار هم قرار داده که عنوان داستان‌ها از این قرار است: «اتوبوس شمیران»، «دوست کوچک»، «خانه‌ی مادربزرگ»، «پدر»، «خدمتکار»، «مادام گُرگِه»، «خانه‌ای در آسمان» و «عادت‌های غریب آقای الف در غربت». با توجه به‌عنوان کتاب، شاید نویسنده در نگارش این داستان‌ها از خاطرات کودکی‌اش متأثر باشد و شاید اصلاً بخشی از خاطراتش را عیناً در این کتاب نقل کرده باشد. در داستان «دوست کوچک» قصه‌ی دو دختربچه را می‌خوانیم که با هم پیمان خواهری بسته‌اند؛ اما پیدا شدن سر و کله‌ی یک دوست سوم همه‌چیز را به هم می‌ریزد. در بخشی از این داستان آمده است: «تابستان هزار و نهصد و هشتاد و چهار؛ ساحل مدیترانه پوشیده از آدم است. جا برای تکان خوردن نیست. به خاطر بچه‌ها تن به این سفر داده‌ام و از آمدن پشیمانم. دریای فیروزه‌ای کثیف و خاکستری است و هوا، مرطوب و داغ، روی تن سنگینی می‌کند. کتابم را می‌بندم و به مردمی که دور و برم هستند نگاه می‌کنم و نگاهم بی‌تفاوت از روی بدن‌ها می‌گذرد، دور می‌زند، برمی‌گردد و روی صورتی نیمه‌آشنا می‌ماند. نزدیک به من، زنی تنها، که سن و سال مرا دارد، روی ماسه‌ها دراز کشیده است و حسی غریب بِهِم می‌گوید که من این زن را می‌شناسم. فکرهایم درهم می‌شود و ته سرم، خاطره‌هایی مغشوش، مثل کرم‌های شبتاب، برق برق می‌زنند. رویم را برمی‌گردانم اما حواسم پیش اوست. ناراحتم و دلم می‌خواهد جایم را عوض کنم. بچه‌ها را صدا می‌زنم. عینک آفتابیش را برمی‌دارد و توی کیفش دنبال چیزی می‌گردد. سرش را بالا می‌گیرد. می‌نشیند. رویش را می‌چرخاند و یک آن، به من خیره می‌شود؛ از چشم‌هایش است که او را می‌شناسم؛ از آن دو تا دایره‌ی درشت آبی که هنوز هم مثل روزهای کودکی ته دلم را می‌لرزاند.» ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools