نگاهی اجمالی به کتاب“ راهنمایی عملی برای در دست گرفتن کنترل پولتان و دستیابی به ثروتی عظیم میخواهید یک میلیونر باشید؟ قطع به یقین شما نیز میتوانید! این راهنمای علمی به شما نشان میدهد که چطور با بهکارگیری شیوهای تأییدشده برای پسانداز کردن، سرمایهگذاری هوشمندانه و فرصتهای پولساز معتبر به رؤیاهای مالیتان جامهی عمل بپوشانید. در این کتاب، میبینید که چطور میتوانید تصمیمات مالی عاقلانه اتخاذ کنید، مالیاتها رابه حداقل برسانید، از اشتباهات پرهزینه دوری جویید و برای رسیدن به اهدافتان، چطور از بیثباتیهای اقتصادی جان سالم به در ببرید.
امور مالیتان را به نظم درآورید؛ رابطهتان با پول را بهخوبی درک کنید و مقدماتی برای تنظیم و برآوردن اهداف مالیتان مهیا کنید.
-همین امروز شروع به ساخت ثروت کنید؛ از شرّ بدهی بد خلاص شوید و شروع به اجرای یک نقشهی پسانداز کنید و به آن بچسبید و حقوقتان را حداکثر کنید.
-دست به کاری مخاطرهآمیز برای ساختن میلیونهادلار پول بزنید_فرصتهای تأییدشده برای خلق ثروت را کشف کنید_ از جمله راهاندازی کسبوکار خودتان، پیش نهادن یک اختراع، بهرهبرداری از یک ارثیه و سرمایهگذاری در املاک و مستغلات.
-پولتان را به شیوهای عاقلانه مدیریت کنید؛ از قدرت تحمل ریسکتان مطلع شوید،از کمک متخصصان حرفهای برخوردار شوید و الزامهای مالیاتیتان را حداقل کنید.
-پیش از مرگتان،برای این امر پیشبینینشده و اجتنابناپذیر برنامهریزی کنید؛از اموال و داراییهایتان حمایت کنید،برنامهای برای وراثتان طرح کنید و امور مالیتان را در وضعیت خوبی حفظ کنید.
-برای باقیماندهی عمرتان در امنیت مالی قرار بگیرید؛نگرشتان نسبت به پول را دوباره شکل دهید و تصمیمات درستی در خصوص امنیت مالی اتخاذ کنید. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ «اینم شد زندگی» یک مجموعه داستانی از نویسنده توانای اهل ترکیه، عزیز نسین است. او در این آثار طنز تلخ و سیاهی را برای توصیف پیرامونش به کار میگیرد تا معایب اجتماعی زمانش را برملا کند و با نقد آنها راهکار گذر از این معایب را نشان دهد. او منتقد بیرحم اما خوشزبان جامعه ترکیه است و البته خوشانصاف؛ زیرا همه تقصیرها را هم به گردن حکومت و سیستم اداری و... نمیاندازد. قلم او متوجه مردم هم هست و با نقد خرافات، کژبینی و کوتتهفکری مردم، میکوشد توازنی در نقدهایش ایجاد کند و راه برونرفت از مشکلات را بیشتر بنمایاند. بخشی از کتاب: «بعد از اینکه مرا ختنه کردند اسم مرا در یک مکتب نوشتند. مکتب از خانه ما خیلی دور بود ولی چاره نداشتیم باید میرفتم، راستش از دوری راه زیاد ناراحت نبودم چون خیابانها را دید میزدم!... ملاباجی که من آنجا درس میخواندم سه تا دختر بزرگ داشت، هر سهتا سفید و خوشگل بودند و من از هر سه تاشان خیلی خوشم میآمد! مثل روسها بودند. آخه از وقتی که روسها به مملکت ما آمدند دوچیز را با خودشان آوردند. یکی زنهایِ خوشگل و سفید و یکی هم اسکناسهای بزرگ!... پدرم دوتا از این اسکناسها داشت. البته مردم زیاد داشتند. اسکناسهای روسی توی دست و پای مردم ریخته بود وقتی روسها از ترکیه رفتند. انقلابیون اسکناسها را جمع کردند بعد هم از اعتبار افتاد. البته ما غیر از دو تا نداشتیم. چه میشد کرد. پولی بی اعتبار هم گیر ما نمیآمد! پدرم پولهای به آن بزرگی را یک قروش فروخت!... وقتی به مکتب رفتم مادرم یک فینه قرمز رنگی برایم درست کرد و به سرم گذاشت. یک قلم و دوات هم برایم خرید که وقتی مینوشتم «جرجر» صدا میکرد! روز اول به مدرسه رفتم باید این دعا را حفظ میکردم «رب یسر و لما تیتر رب تمین بالخیر» یعنی «آفریدگارا کارم را آسان کن. نگذار سخت بگذرد. تو کارم را به خیر بگردان» ”