بیژن شکرریز

از این نویسنده بشنوید:
برگردان:
  • کتاب صوتی - بره‌ای در پوست گرگ - ماه آوا

تازه‌های ماه‌آوا

خود برترنویسنده: مایک بایرRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ کتاب خود برتر: خودت باش، فقط کمی بهتر اثر مایک بایر، از عناوین پرفروش سال 2019 نیویورک‌تایمز، به شما نشان می‌دهد، چگونه استعدادهای نهانی خود را به بالاترین سطح ممکن برسانید و در تأثیرگذارترین راه ممکن، بهترین انسانی که می‌توانید باشید را کشف کنید. همه‌چیز برای رسیدن به «خودِ برتر» از خود شما آغاز می‌شود و به خود شما ختم می‌شود. از خودتان سوال کنید... آیا به راستی همان کسی هستید که دلتان می‌خواهد؟ آیا این زندگی همان زندگی باب طبع شماست؟ آیا هر روز خود را مطابق با خود برترتان سپری می‌کنید؟ چه چیزی را همین امروز می‌توانید تغییر دهید؟ چگونه به این سوالات جواب خواهید داد؟ به زندگی روزمره‌تان فکر کنید. آیا در حال ارتقای زندگی‌تان هستید یا فقط از روی عادت آن را می‌گذرانید؟ آیا روزهایتان سرشار از کار، ارتباط و فعالیت‌هایی همسو با حقیقت درونتان هستند، یا احساس می‌کنید روی تردمیلی از مسئولیت‌های اجباری گیر افتاده اید؟ اگر خواستار زندگی بهتری هستید، همین حالا زمانش فرا رسیده است؛ آرزوی خود را به واقعیت تبدیل کنید. ابزار این کار در دستان شماست تا بتوانید زندگی رضایت‌بخشی را در بالاترین سطح برای خود بیافرینی ”

خاطره‌های پراکندهنویسنده: گلی ترقیRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ کتاب خاطره‌های پراکنده نوشته‌ی گلی ترقی است. او در این کتاب، هشت داستان کوتاه را کنار هم قرار داده که عنوان داستان‌ها از این قرار است: «اتوبوس شمیران»، «دوست کوچک»، «خانه‌ی مادربزرگ»، «پدر»، «خدمتکار»، «مادام گُرگِه»، «خانه‌ای در آسمان» و «عادت‌های غریب آقای الف در غربت». با توجه به‌عنوان کتاب، شاید نویسنده در نگارش این داستان‌ها از خاطرات کودکی‌اش متأثر باشد و شاید اصلاً بخشی از خاطراتش را عیناً در این کتاب نقل کرده باشد. در داستان «دوست کوچک» قصه‌ی دو دختربچه را می‌خوانیم که با هم پیمان خواهری بسته‌اند؛ اما پیدا شدن سر و کله‌ی یک دوست سوم همه‌چیز را به هم می‌ریزد. در بخشی از این داستان آمده است: «تابستان هزار و نهصد و هشتاد و چهار؛ ساحل مدیترانه پوشیده از آدم است. جا برای تکان خوردن نیست. به خاطر بچه‌ها تن به این سفر داده‌ام و از آمدن پشیمانم. دریای فیروزه‌ای کثیف و خاکستری است و هوا، مرطوب و داغ، روی تن سنگینی می‌کند. کتابم را می‌بندم و به مردمی که دور و برم هستند نگاه می‌کنم و نگاهم بی‌تفاوت از روی بدن‌ها می‌گذرد، دور می‌زند، برمی‌گردد و روی صورتی نیمه‌آشنا می‌ماند. نزدیک به من، زنی تنها، که سن و سال مرا دارد، روی ماسه‌ها دراز کشیده است و حسی غریب بِهِم می‌گوید که من این زن را می‌شناسم. فکرهایم درهم می‌شود و ته سرم، خاطره‌هایی مغشوش، مثل کرم‌های شبتاب، برق برق می‌زنند. رویم را برمی‌گردانم اما حواسم پیش اوست. ناراحتم و دلم می‌خواهد جایم را عوض کنم. بچه‌ها را صدا می‌زنم. عینک آفتابیش را برمی‌دارد و توی کیفش دنبال چیزی می‌گردد. سرش را بالا می‌گیرد. می‌نشیند. رویش را می‌چرخاند و یک آن، به من خیره می‌شود؛ از چشم‌هایش است که او را می‌شناسم؛ از آن دو تا دایره‌ی درشت آبی که هنوز هم مثل روزهای کودکی ته دلم را می‌لرزاند.» ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools