مایکل لوسیر

از این نویسنده بشنوید:
نویسنده:
  • کتاب صوتی - قانون جذب - ماه آوا
  • کتاب صوتی - قانون جذب در روابط - ماه آوا

تازه‌های ماه‌آوا

داشتن و نداشتننویسنده: ارنست همینگویRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ «هری مورگان» پیرمرد ساده‌دلی است که سال‌ها ناخدا بوده و به ماهیگیری می‌پرداخته اما پس از برخورد با یک گردشگر ثروتمند زندگی‌اش زیرورو می‌شود. داستان از این قرار است که هری قایق خود را به مدت سه هفته در اختیار گردشگر می‌گذارد تا او نیز پس از استفاده از قایق مبلغی را به‌عنوان کرایه به هری بپردازد اما برخلاف انتظار، گردشگر پولی به او پرداخت نمی‌کند و اعتراض هری هم بی‌نتیجه می‌ماند. این ناخدای کهنه‌کار که به هر قیمتی شده باید از پس مخارج زندگی بربیاید، تصمیم می‌گیرد به کارهای غیرقانونی مانند قاچاق انسان، الکل و یا فراری دادن مارکسیست‌ها روی بیاورد. اینجاست که مخاطب از خود می‌پرسد: آیا انسانیت برای همیشه در مقابل نیازهای مادی رنگ باخته یا هری بار دیگر ارزش انسان بودن را در قبال پول و ثروت ثابت خواهد کرد؟ کتاب صوتی داشتن و نداشتن نخستین رمانی نیست که ارنست همینگوی، نویسنده‌ی برنده‌ی جایزه‌ی نوبل، در آن از ارزش‌های انسانی برایتان می‌گوید. این نویسنده گاه در رمانی مانند «پیرمرد و دریا» زبان به ستایش اراده‌ی پایان‌ناپذیر آدمی می‌گشاید و گاهی هم در داستانی مانند کتاب پیش‌رو، مرثیه‌ای برای ارزش‌های ازدست‌رفته می‌خواند. ”

خاطره‌های پراکندهنویسنده: گلی ترقیRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ کتاب خاطره‌های پراکنده نوشته‌ی گلی ترقی است. او در این کتاب، هشت داستان کوتاه را کنار هم قرار داده که عنوان داستان‌ها از این قرار است: «اتوبوس شمیران»، «دوست کوچک»، «خانه‌ی مادربزرگ»، «پدر»، «خدمتکار»، «مادام گُرگِه»، «خانه‌ای در آسمان» و «عادت‌های غریب آقای الف در غربت». با توجه به‌عنوان کتاب، شاید نویسنده در نگارش این داستان‌ها از خاطرات کودکی‌اش متأثر باشد و شاید اصلاً بخشی از خاطراتش را عیناً در این کتاب نقل کرده باشد. در داستان «دوست کوچک» قصه‌ی دو دختربچه را می‌خوانیم که با هم پیمان خواهری بسته‌اند؛ اما پیدا شدن سر و کله‌ی یک دوست سوم همه‌چیز را به هم می‌ریزد. در بخشی از این داستان آمده است: «تابستان هزار و نهصد و هشتاد و چهار؛ ساحل مدیترانه پوشیده از آدم است. جا برای تکان خوردن نیست. به خاطر بچه‌ها تن به این سفر داده‌ام و از آمدن پشیمانم. دریای فیروزه‌ای کثیف و خاکستری است و هوا، مرطوب و داغ، روی تن سنگینی می‌کند. کتابم را می‌بندم و به مردمی که دور و برم هستند نگاه می‌کنم و نگاهم بی‌تفاوت از روی بدن‌ها می‌گذرد، دور می‌زند، برمی‌گردد و روی صورتی نیمه‌آشنا می‌ماند. نزدیک به من، زنی تنها، که سن و سال مرا دارد، روی ماسه‌ها دراز کشیده است و حسی غریب بِهِم می‌گوید که من این زن را می‌شناسم. فکرهایم درهم می‌شود و ته سرم، خاطره‌هایی مغشوش، مثل کرم‌های شبتاب، برق برق می‌زنند. رویم را برمی‌گردانم اما حواسم پیش اوست. ناراحتم و دلم می‌خواهد جایم را عوض کنم. بچه‌ها را صدا می‌زنم. عینک آفتابیش را برمی‌دارد و توی کیفش دنبال چیزی می‌گردد. سرش را بالا می‌گیرد. می‌نشیند. رویش را می‌چرخاند و یک آن، به من خیره می‌شود؛ از چشم‌هایش است که او را می‌شناسم؛ از آن دو تا دایره‌ی درشت آبی که هنوز هم مثل روزهای کودکی ته دلم را می‌لرزاند.» ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools