محمدامین جندقیان

از این نویسنده بشنوید:
برگردان:
  • کتاب صوتی - وسیع تر از آسمان، عظیم تر از فضا - ماه آوا

تازه‌های ماه‌آوا

آرامش در پرتو ایماننویسنده: جوئل اوستینRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ کتاب آرامش در پرتو ایمان نوشته‌ی کشیش مشهور جوئل آستین است. این کتاب دارای 31 کلام معجزه‌گر برای کامیابی در زندگی است. در واقع این کتاب شامل 31 پاراگراف است که به عنوان فصل در این کتاب آمده است. نویسنده در هر فصل قدت کلام را به کار گرفته و در جهت مکالمه با خود ایجاد انگیزه و ایمان در فرد آن را به کار می‌برد. خواندن مطالب این کتاب به شکلی است که گویی کتاب مناجات در دست گرفته‌اید و نیروی افکارتان را به کلمات تبدیل کرده‌اید و در نهایت این قدرت خاص به شما کمک می‌کند در زندگی به کامیابی برسید. این کتاب در دسته کتاب‌های روانشناسی با موضوع مکالمه با خود، جنبه‌های مذهبی و مسیحیت قرار دارد و الهام‌بخش بسیاری از افراد در نگرش مثبت و تغییر افکار است. ساختار و تعداد فصل‌های کتاب به گونه‌ای است که می‌توانید از شروع ماه هر روز یکی از آن‌ها را بخوانید. هر فصل با عبارت تاکیدی «من ایمان دارم که ...» شروع شده است. ”

خاطره‌های پراکندهنویسنده: گلی ترقیRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ کتاب خاطره‌های پراکنده نوشته‌ی گلی ترقی است. او در این کتاب، هشت داستان کوتاه را کنار هم قرار داده که عنوان داستان‌ها از این قرار است: «اتوبوس شمیران»، «دوست کوچک»، «خانه‌ی مادربزرگ»، «پدر»، «خدمتکار»، «مادام گُرگِه»، «خانه‌ای در آسمان» و «عادت‌های غریب آقای الف در غربت». با توجه به‌عنوان کتاب، شاید نویسنده در نگارش این داستان‌ها از خاطرات کودکی‌اش متأثر باشد و شاید اصلاً بخشی از خاطراتش را عیناً در این کتاب نقل کرده باشد. در داستان «دوست کوچک» قصه‌ی دو دختربچه را می‌خوانیم که با هم پیمان خواهری بسته‌اند؛ اما پیدا شدن سر و کله‌ی یک دوست سوم همه‌چیز را به هم می‌ریزد. در بخشی از این داستان آمده است: «تابستان هزار و نهصد و هشتاد و چهار؛ ساحل مدیترانه پوشیده از آدم است. جا برای تکان خوردن نیست. به خاطر بچه‌ها تن به این سفر داده‌ام و از آمدن پشیمانم. دریای فیروزه‌ای کثیف و خاکستری است و هوا، مرطوب و داغ، روی تن سنگینی می‌کند. کتابم را می‌بندم و به مردمی که دور و برم هستند نگاه می‌کنم و نگاهم بی‌تفاوت از روی بدن‌ها می‌گذرد، دور می‌زند، برمی‌گردد و روی صورتی نیمه‌آشنا می‌ماند. نزدیک به من، زنی تنها، که سن و سال مرا دارد، روی ماسه‌ها دراز کشیده است و حسی غریب بِهِم می‌گوید که من این زن را می‌شناسم. فکرهایم درهم می‌شود و ته سرم، خاطره‌هایی مغشوش، مثل کرم‌های شبتاب، برق برق می‌زنند. رویم را برمی‌گردانم اما حواسم پیش اوست. ناراحتم و دلم می‌خواهد جایم را عوض کنم. بچه‌ها را صدا می‌زنم. عینک آفتابیش را برمی‌دارد و توی کیفش دنبال چیزی می‌گردد. سرش را بالا می‌گیرد. می‌نشیند. رویش را می‌چرخاند و یک آن، به من خیره می‌شود؛ از چشم‌هایش است که او را می‌شناسم؛ از آن دو تا دایره‌ی درشت آبی که هنوز هم مثل روزهای کودکی ته دلم را می‌لرزاند.» ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools