نگاهی اجمالی به کتاب“ اثر پیش رو تحت عنوان "سه کتاب"، شامل سه مجلد از آثار "احمد محمود" با عناوین "مول"، "دریا هنوز آرام است" و "بیهودگی" می باشد که هر کدام، یک مجموعه از داستان های کوتاه به قلم این نویسنده را در بردارند.
برای درک نوشته های "احمد محمود"، باید با اولین مجموعه داستان کوتاه او با عنوان "مول" شروع کنیم. مجموعه ای که او را به عنوان نویسنده ای متفکر و قوی معرفی کرد. "مول" داستان مرد مجنونی است که بچه ای سرراهی را یافته است. "کابوس" قصه ی ارباب مرفه ای است که خواب های آشفته ای از گذشته دارد. "سه ساعت دیگر" قصه ی دو مرد جوان در بیابان است که از بی آبی رو به موت هستند. یک جوان "مسافر" که در برف گیر کرده، یک کولی پیر در حال مرگ که داستانش پر از "حسرت" است و دو پسر دهاتی در "کهیار" که هر دو عاشق یک دختر شده اند، از دیگر داستان های مجموعه ی "مول" هستند و علاوه بر آن دو داستان "انتر تریاکی" و "مامور اجرا" نیز در این قسمت آمده است.
داستان های مجموعه ی "بیهودگی" و "دریا هنوز آرام است" نیز سرشار از مشاهدات تیزبینانه ای پیرامون مشاغل و زندگی معمولی مردم هستند. "دریا هنوز آرام است" قصه ی یک پسرک یتیم است که برای یافتن کار، عازم غربت می شود و "معبد" قصه ی مردی است که شش سال در غم رفتن معشوقش به سر می برد. در این مجموعه دو داستان دیگر با عنوان "یک چتول عرق" و "بود و نبود" نیز وجود دارد.
در مجموعه ی "بیهودگی" علاوه بر داستانی به همین نام که به بازگشت همسر یک مرد بعد از سال ها می پردازد، داستانی به نام "آلاچیق" از زندگی یک قهوه چی و دخترش و "تکرار" که قصه ی چند هم سلولی و تفکرات آن هاست، آورده شده است. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ در کتاب تابستان دلپذیر اثر کوریتنا بومان، نویسنده آلمانی معاصر، یک داستان دلپذیر درباره رابطه یک خاله و خواهرزاده در برههای از زندگیشان را میخوانید.
خلاصه کتاب تابستان دلپذیر
ویبکه دانشجویی است که بعد از زمستانی طولانی و خستهکننده، خراب کردن امتحانات و شکستی که در رابطه عاشقانهاش داشته، با جیب خالی تصمیم میگیرد از شهر بیرون برود در نهایت او تصمیم میگیرد به ملاقات خاله لاریسایش به موریتس برود.
لاریسا زنی هنرمند است و افتخار میکند که با تلاش در مزرعه? تمشک برای خودش زندگیای تازه دستوپا کرده است. این دو زن در عین اینکه کاملاً باهم فرق دارند، از جهاتی شبیه هم هستند.
در طول تابستان در منطقه? دریاچهای مکلنبورگ، لاریسا با میشاییل نقاش آشنا میشود. آرزوی بزرگ این زن تنهای مستقل برآورده میشود؛ اما هنوز شک دارد که میتواند به او اعتماد کند یا نه. حرفزدن با ویبکه هم برایش خوب است، هم برایش خوب نیست: ویبکه به لاریسا قوت قلب میدهد؛ اما لاریسا خیلی وقت است که اعتماد به خانوادهاش را از دست داده است.
ویبکه و لاریسا همراه هم یک تابستان دلپذیر و شگفتانگیز را تجربه میکنند. ”