نگاهی اجمالی به کتاب“ آیا تابهحال برایتان پیش آمده است که بهشکل مکرر وسایلی مانند کلید یا کارت بانکیتان را در خانه جا بگذارید؟ آیا مدام از این شاخه به آن شاخه میپرید؟ آیا تمرکز روی یک مسئله، مثلاً مطالعهی یک کتاب یا گوش دادن به حرفهای کسی که مقابلتان نشسته است برایتان جزو دشوارترین کارهای دنیاست؟ آیا اطرافیانتان از اشتباهات سهلانگارانه و تکرارشوندهی شما به ستوه آمدهاند؟ آیا کوچکترین سروصدایی حواس شما را از کاری که مشغول آن هستید پرت میکند؟
اگر چنین است، احتمالاً شما دچار مشکل عدم تمرکز هستید. مسئلهای که تیبو موریس در کتاب تمرکز قدرتمند بهطور مفصل به آن میپردازد. اما جای هیچ نگرانی وجود ندارد. این عارضه پدیدهای بسیار رایج است که برای اغلب افراد بهطور موقت و دورهای اتفاق میافتد. خستگی مفرط، شلوغی و آشفتگی اوضاع ذهنی و حتی پایین و بالا شدن برخی از هورمونها در بدن از جمله مهمترین عواملی هستند که میتوانند تمرکز فرد را مختل کنند. در بعضی موارد حاد، این پدیده ممکن است بهحدی پیشرفت کند که به یک اختلال تبدیل شود؛ اختلالی که تنها با کمک گرفتن از رواندرمانگر میتوان آن را درمان کرد. اما برای بیشتر افراد این پدیده بدون نیاز به مراجعه به متخصص هم قابل پیشگیری است. در بسیاری از موارد میتوان ریشه و منشأ عدم تمرکز را حدس زد. برای مثال، اگر در طول شب خواب ناکافی یا بیکیفیتی داشته باشید، یا در محل کارتان سروصدای نامتعارفی باشد، ممکن است تمرکز شما حین انجام دادن کارتان به هم بریزد. همچنین، برخی از تغییرات هورمونی و یا مصرف بعضی از داروها نیز میتوانند جزو منشأهای فیزیکی این عارضه باشند. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ به خدای ناشناخته سرتاسر ارادت و تعلق خاطر جوزف، قهرمان داستان، به زمین است. خاک و باران برای او مفهومی ورای طبیعت دارد. او طبیعت را همچون امر مقدسی بندهوار شکرگزار است. جان استاینبک در به خدای ناشناخته بر ارتباط نزدیک انسان و زمین تاکید میکند، انگار خطاب به ما میگوید: «دل از آسمان بردار که وحی از خاک میرسد.» به خدای ناشناخته، قصهی خود زمین است؛ قصهی مردی بهنام جوزف وین که برای تشکیل زندگی و بهبود شرایطش در آینده، راهی غرب آمریکا میشود تا زمینهای بکر و دستنخورده را بیابد و زایش و زندگی را در آنجا جاری کند. او در انتظار آمدن روح پدرش، زمینی انتخاب میکند که در درهای خشک است. در نهایت روح پدرش در درخت بلوط روبهروی خانهاش که بر فراز آن سایه انداخته است، هلول میکند. جوزف برادرانش را نزد خود میآورد و کشت و کار آغاز میشود و زمین پوست میاندازد و گله بزرگی از گاو و گوسفند در مراتع سرسبز زمین جوزف رها میشوند؛ گلهای که خود جوزف یک به یک، جفتگیری و زایش آنها را با شوق مینگرد، گویی که آنها انساناند یا جوزف خود، جزئی از این حیوانات است. او هیچ تفاوتی میان انسان و حیوانات نمیبیند، او فاصلهای میان خود و زمین نمیبیند؛ او خودِ زمین است. جوزف وین با ایمانی که به طبیعت دارد، بهنوعی الهامبخش است؛ او سخت، بیکینه و پررمز و راز است و مثل زمین غیرقابل نفوذ. او به زمین عشق میورزد و همچون زمین به باران عشق میورزد. او چشمهای زمین است که خیره به آسمان است تا ابرها برآیند و توفان دربگیرد و باران ببارد، بارانی که برای زندهماندن زمین ضروری است. جوزف ایمان ناشناختهای دارد؛ به مذهبی که تمام قوانینش را طبیعت تعیین میکند؛ او مؤمن به زمین است بیآنکه هیچ دلیل و منطقی برای آن داشته باشد. این تنها غریزه اوست که او را بهسوی منبع ناشناختهای هدایت میکند؛ منبعی که از اعماق زمین سربرآورده است و این ایمان آنقدر مستحکم و بیشکست است که کشیش مؤمن به مسیح، او را مسیحی دیگر میبیند؛ مسیحی که اگر کتاب بیاورد، کشیش نخستین کسی است که به او ایمان میآورد. جوزف خودش را جزئی از چرخه طبیعت میبیند که تولد و مرگ بخش جداییناپذیر و گریزناپذیر و طبیعی آن است؛ از همین روی است که از کشتهشدن برادرش به دست نزدیکترین دوستش خشم و کینهای بروز نمیدهد و همینطور از مرگ همسرش که گویا زمین کشندهی آن است، بلکه بهجای نفرت به صخرهای که باعث مرگ همسرش بوده، به آن عشق میورزد. ازدواج نیز برای او، تلاش برای بقاست، بیآنکه عشق به زن را جایگزین عشق زمین کند. جوزف هنگامی که درخت بلوط را مرده مییابد و دوره خشکسالی، زمین را بیمار میکند، تصمیم میگیرد زمین را ترک نکند و برای مراقبت از زمین به نقطهای میرود که گویا مرکز زمین است؛ همان نیرو، همان صخرهای که مرگ همسرش را رقم زد، حالا به مراقبت نیاز دارد و جوزف تبدار و بیمار، تیمار صخره را بر عهده میگیرد. ”