نگاهی اجمالی به کتاب“ حسین وحدانی در پی علاقه و پیگیری مخاطبان تصمیم گرفت این نوشتهها را در قالب کتاب منتشر کند تا افراد بیشتری بتوانند به این سبک از روایتهای عاشقانه دسترسی داشته باشند. حسین وحدانی در این رابطه میگوید: «دیدم که انگار آدمهایی هستند که با خواندن این کلمات، حال بهتری پیدا میکنند. این را خودشان گفتند؛ در نامهها و پیغامهایشان. و گفتند که لحظههایی بر آنها گذاشته است که این کلمات به کمکشان آمدهاند. و برایم نوشتند که گاهی با خواندن این کلمات، راحتتر نفس کشیدهاند، راحتتر لبخند زدهاند، راحتتر اشک ریختهاند، راحتتر خوابیدهاند، راحتتر دوست داشتهاند و راحتتر دوست داشتهشدهاند. و دیدم که زحمت بازنوشتن و آماده کردن یک کتاب، در برابر این همه، هیچ است.»
در بخشی از کتاب دال دوست داشتن میخوانیم
وقتی از بخشش حرف میزنیم، از چی حرف میزنیم؟ آیا هر جور بخشیدنی فضیلت است؟ آیا هر خطایی را میشود بخشید؟ من جعبهای از میوههای تازه و سالم را در نظر میگیرم که ناگهان درمییابیم یکیشان فاسد شده و گندیده است. شاید دورش بیندازیم، شاید هم نگهش داریم و شاید حتی بخوریمش. این انتخاب ماست؛ از سر اجبار یا اختیار. اما آیا میتوانیم فاسد بودنش را انکار کنیم؟ آیا میشود بگوییم «این جعبه میوهی فاسدی ندارد» و خیال کنیم از مفهوم میوهی سالم قلب ماهیت نکردهایم؟ به یک اتومبیل فکر کنیم، وقتی ملتفت میشویم موتور آن به کل خراب است. میتوانیم موتور را عوض نکنیم و منتظر باشیم یک روز در راه از کار بیفتد. یا میتوانیم عوضش کنیم و با این کار هویت اتومبیل را به کلی تغییر دهیم: این اتومبیل دیگری هست. اما نمیتوانیم خرابی موتور را نادیده بگیریم و بر او «ببخشیم». این جا مفهوم بخشش بیمعناست. فقط یک شعار بزک کرده و خوش آب و رنگ و البته فاقد ارزش است، چون این جا «بخشیدن، ماهیت آن چه را میخواهیم ببخشیم، تغییر میدهد». بله، بخشش فضیلت است و نشان از بزرگواری و مهربانی دارد؛ انگار. اما گاهی بخشیدن محبوب، امضای حکم پایان اوست. تبدیل کردن اوست به موجودی که بود و نبودش فرقی ندارد. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ «منظومهی پیامبر نامبعوث» همانطور که از ناماش بر میآید روایتی بلند و شاعرانه است. برای من نوشتن این روایت همچون آبتنی کردن در حوض خاطرات بود. این خاطرات گاهی راه به ادبیات میبرد و گاه به اسطوره و گاه به روایات تاریخی و گاه به روایات زیست فردیام. خیال میکنم که زیست یک یک ما چیزی از این دست است. ما خاطرات قرنها را در خود انبار کردهایم. ما صندوقهای مملو از خاطراتی هستیم که آنها را یا خود تجربه کردهایم یا پدرمان یا مادرمان یا مادر بزرگها و پدر بزرگهامان و این همه با آن چه خواندهایم و شنیدهایم در آمیخته است تا صندوق را لبالب کند. همهی ما گاهی در خلوتمان زیستمان را با سرشکستگی شخصیتهای غمنامهها پیوند زدهایم. همهی ما گاهی در خلوتمان خود را در لباس یک قهرمان دیدهایم. همهی ما گاهی در خلوتمان احساس کردهایم که خوشبختترین مردمان روی زمینایم. همهی ما در خلوتمان احساس کردهایم که ناگهان دیگر ذرهای ایمان برایمان نمانده است. همهی ما لحظاتی در زندگیمان داشتهایم که خیال کردهایم کسی در گوشمان چیزی نجوا میکند و ایمان از دسترفتهمان را دوباره و به ناگهان باز یافتهایم. همهی ما تلخی بیمانند تنهایی را زیر دندان مزه کردهایم و همهمان در بزنگاهی با خود خیال کردهایم که چشمان کسی بر ماست و تا زمانی که چشمهای او ما را تماشا میکنند به ما گزندی نخواهد رسید.
اینها، یک به یک اینها، برای من معنای انسانیت است. ما فرزندان شوربختی و شادی، فرزندان صبر و بیقراری، فرزندان توامان تنگدستی و ثروتایم.
«منظومهی پیامبر نامبعوث» تکگویی بلندیست که به همینها میپردازد و الگوی متنی کار هم زیر تاثیر متون کهن و چکامههای آیینی است. جهان متنی مورد ستایش من؛ در ادبیات قرون پیش جای گرفته است و این دلبستگی گاه آن چنان کرانههاش را گسترش میدهد که به خوابهام سرریز میکند. بسیاری از این رویاهای روز و رویاهای شب درون متن «منظومهی پیامبر نامبعوث» جای گرفتهاند. ”