نگاهی اجمالی به کتاب“ و چشمهایش کهربایی بود رمانی است که از دریچهای نو و با دیدی خلاقانه به تقابل میان «هستی و نیستی» میپردازد. رمانی که راویانش یگانه و منحصربهفردند.
تسبیح میان دستان هاشم، چادر مشکی زهره، موازییکهای کف حیاط، انگشتر و جنینی که از زهدان مادر رانده شده، هر یک به تنهایی جهانی تکاندهنده را به تصویر میکشند و روایتگر ترسها، تشویشها، آرزوها و ناکامیهای آدمهای درون داستاناند... .
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
از همینجا پیداست و میبینمش زن چشم عسلی را. خودش است، مثل همیشه کتابی در دست دارد و پشت به ما ایستاده است کنار درخت. تا برسیم نزدیک، همانطور که توی هوا میچرخم زن هم میچرخد انگار و درخت هم وارونه میشود. چقدر قد کشیده است این درخت. چرخ که میزنم. درختِ وارونه ریشههایش توی هوا میماند. سه هزار و بیست و سه سال پیش است انگار و من میخواهم از ریشهها خودم را برسانم به تنه درخت. خودم را برسانم به یک زخم عمیق. هاشم مکث میکند دیگر نمیچرخاندم، شاید یادش افتاده که نخم نازک شده است. درخت میماند همانجا و زن چشم عسلی هم. زن رو برمیگرداند و انعکاس رنگ مهرههام توی عسلی چشمهاش بیقرارم میکند... . ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ کتاب توهم آگاهی نوشتهی استیو اسلومن و فیلیپ فرنباخ، به سوالهای پیرامون ذهن بشر و نوع کارکرد آن میپردازد و نقش و جایگاه توهمات را در تمامی تصمیمات بشر چه در ابعاد فردی و چه اجتماعی بررسی میکند.
ذهن انسان، هم نبوغآمیز عمل میکند و هم اسفبار، هم درخشان ظاهر میشود و هم نابخرد. انسانها قادرند که چشمگیرترین دستاوردها و شاهکارها را به ارمغان آورند. چگونه است که مردم میتوانند همزمان شما را با نبوغ خود مبهوت و با نادانی خود ناامید کنند؟ چگونه چنین چیرهدست عمل میکنند، در حالیکه فهم اندکی دارند؟ اینها سؤالاتی است که کتاب توهم آگاهی بدانها پاسخ میدهد. ”