تورنتون وایلدر

از این نویسنده بشنوید:
نویسنده:
  • کتاب صوتی - ملکه‌های فرانسه - ماه آوا

تازه‌های ماه‌آوا

آدم‌های سمینویسنده: لیلیان گلاسRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ کتاب آدم‌های سمی نوشته‌ی لیلیان گلاس به حضور آدم‌هایی در زندگی می‌پردازد که در نبود آن‌ها شرایط بهتر رقم می‌خورد ولی بنا به شرایطی این افراد در سراسر زندگی همه‌ی ما حضور دارند. او به این آدم‌ها، سمی (toxic) می‌گوید زیرا از دیدن پیشرفت و موفقیت در زندگی سایرین خوشحال نمی‌شوند و تلاش می‌کنند تا بقیه را از رسیدن به موفقیت بازدارند. این افراد با زدن حرفایی گستاخانه و رفتاری دو رو روح ما را خدشه‌دار می‌کنند و به زندگی ما به طور مستقیم یا غیرمستقیم آسیب می‌زنند. گاهی این افراد با تاثیر منفی خود در زندگی نزدیکانشان سبب شده‌اند افراد به انواع بیماری‌های روحی و جسمی دچار شوند. لیلیان گلاس در این باره می‌گوید: «من در طی سال‌ها کار حرفه‌ای به عنوان متخصص گفتاردرمانی، مشاور روابط بین فردی و رفتار درمانگر، به وضوح تاثیر شگرف کلمات را در انسان دیده و تجربه کرده‌ام. من از نزدیک شاهد پیامدهای مخرب رفتارهای زشت و گفتار ناروا و نابجای افراد نادان یا سمی در زندگی افراد بوده‌ام و دیده‌ام زمانی که مورد هدف تیرهای زهرآگین این آدم‌ها قرار می‌گیریم تا چه حد می‌توانیم شکننده و آسیب‌پذیر باشیم.» لیلیان گلاس روش‌های مختلفی در کتاب آدم های سمی ارائه می‌دهد که با کمک آن‌ها بتوانیم در برابر این افراد و تاثیراتشان مقابله کنیم؛ یکی از روش‌های بسیار معمول در مواجهه با این افراد، دوری و جلوگیری از معاشرت با آن‌هاست. معمولا این افراد با حسادت‌ورزی خود، آرامش و آسایش را از زندگی می‌گیرند وآن را به جهنم تبدیل می‌کنند. این افراد همه جا وجود دارند و ما باید بتوانیم آن‌ها را شناسایی کنیم. یک مدیر خشن، همسری بی‌ملاحضه، یک دوست با افکار منفی و یا یک برادر معتاد می‌تواند تمام زندگی ما را تحت‌الشعاع قرار دهد. باید در مقابل این افراد رفتارمان را مدیریت کنیم و سعی کنیم تا از کوچک‌ترین تاثیرها نیز جلوگیری کنیم. رفتار ما در مواجهه با این افراد باید به گونه‌ای باشد تا افکار مخرب آن‌ها را مهار کنیم و کینه، نفرت و حسادت را دور بریزیم. ”

کلاغی که با خدا حرف زدنویسنده: کریستوفر فاسترRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ شب به زودی سراسر جنگل را فرا گرفت. قورباغه‌های برکه آواز جمعی خود را شروع کردند. چند زاغچه مدت کوتاهی روی درخت مجاور با هم مشاجره کردند. جغدی در فاصله‌ای دوردست می‌خواند. از دور صدای گرگ می‌آمد. آخرین فکر سام، وقتی به خواب فرو می‌رفت، این بود که هنوز برای جوجه‌هایشان اسم انتخاب نکرده‌اند. با خود گفت: «باید فردا صبح در این باره صحبت کنیم.» پلک‌های سام به آرامی بسته شدند و او کلاغ‌وار تبسم کرد، همان لحظه اسمی از خاطرش گذاشت؛ اسمی برای آن جوجه‌ای که باعث افکار گوناگون، پیش‌بینی و هیجان او شده بود. جآشوا. او را جآشوا می‌خواندند، و این نام پدربزرگ سام و همسر اسمرالدا بود. جآشوا نام خوبی برای قهرمان بود، مگر نه؟ ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools