نگاهی اجمالی به کتاب“ آیا معجزههایی که در دنیای کوانتوم رخ میدهد، بزرگترین امکانهای ما را نشان می دهند؟ آیا درمان خود به خودی بیمارها، ارتباط در لحظه با هر کس و هر چیز و حتی سفر در زمان میتواند میراث حقیقی ما در کائنات باشد؟ گرگ برادن نویسنده پرفروش نیویورک تایمز، مهمان شناخته شده کنفراسهای بینالمللی و رسانههای ویژه است که به بررسی نقش معنویت در تکنولوژی میپردازد و یکی از برجستهترین افرادی است که میان خرد گذشته و علم امروز برای دستیابی به صلح و شفا در آینده پل میزند. او به فراسوی حصارهای سنتی علم و معنویت سفر میکند تا دری را به سوی بزرگترین امکانات ما باز کند. در این کتاب الگوشکنانه، گرگ برادن یاقتههای خود را با ما به اشتراک میگذارد. از طریق بیست کلید آفرینش آگاهانه به ما نشان داده میشود چگونه معجزه تصوراتمان را به واقعیت خود تبدیل کنیم. نویسنده با مطالب علمی قابل فهم و داستانهایی از زندگی واقعی خودش، نشان میدهد که ما تنها توسط عقاید خود محدود میشویم. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ «اینم شد زندگی» یک مجموعه داستانی از نویسنده توانای اهل ترکیه، عزیز نسین است. او در این آثار طنز تلخ و سیاهی را برای توصیف پیرامونش به کار میگیرد تا معایب اجتماعی زمانش را برملا کند و با نقد آنها راهکار گذر از این معایب را نشان دهد. او منتقد بیرحم اما خوشزبان جامعه ترکیه است و البته خوشانصاف؛ زیرا همه تقصیرها را هم به گردن حکومت و سیستم اداری و... نمیاندازد. قلم او متوجه مردم هم هست و با نقد خرافات، کژبینی و کوتتهفکری مردم، میکوشد توازنی در نقدهایش ایجاد کند و راه برونرفت از مشکلات را بیشتر بنمایاند. بخشی از کتاب: «بعد از اینکه مرا ختنه کردند اسم مرا در یک مکتب نوشتند. مکتب از خانه ما خیلی دور بود ولی چاره نداشتیم باید میرفتم، راستش از دوری راه زیاد ناراحت نبودم چون خیابانها را دید میزدم!... ملاباجی که من آنجا درس میخواندم سه تا دختر بزرگ داشت، هر سهتا سفید و خوشگل بودند و من از هر سه تاشان خیلی خوشم میآمد! مثل روسها بودند. آخه از وقتی که روسها به مملکت ما آمدند دوچیز را با خودشان آوردند. یکی زنهایِ خوشگل و سفید و یکی هم اسکناسهای بزرگ!... پدرم دوتا از این اسکناسها داشت. البته مردم زیاد داشتند. اسکناسهای روسی توی دست و پای مردم ریخته بود وقتی روسها از ترکیه رفتند. انقلابیون اسکناسها را جمع کردند بعد هم از اعتبار افتاد. البته ما غیر از دو تا نداشتیم. چه میشد کرد. پولی بی اعتبار هم گیر ما نمیآمد! پدرم پولهای به آن بزرگی را یک قروش فروخت!... وقتی به مکتب رفتم مادرم یک فینه قرمز رنگی برایم درست کرد و به سرم گذاشت. یک قلم و دوات هم برایم خرید که وقتی مینوشتم «جرجر» صدا میکرد! روز اول به مدرسه رفتم باید این دعا را حفظ میکردم «رب یسر و لما تیتر رب تمین بالخیر» یعنی «آفریدگارا کارم را آسان کن. نگذار سخت بگذرد. تو کارم را به خیر بگردان» ”