نگاهی اجمالی به کتاب“ دو سال است که پل هانسن دوران محکومیت خود را در زندان ایالتی مونترال میگذراند. او با هورتون که در قتلی مشارکت داشته، همسلول است…
هانسن سرپیشکار مجتمع ساختمانی اکسلسیور بوده است؛ جایی که در آن استعداد سرایداری، باغبانی و مباشریاش را به نمایش گذاشت و مهمتر از همه، یاور و تسلیبخش افراد اندوهگین بود. او در حین خدمت کردن به یکی از ساکنان ساختمان، با دختری به نام وینونا آشنا میشود که خلبان هواپیمای آبنشین و شغلش جابجا کردن مرسولات و افراد بر فراز ابرهاست. همهچیز بهزودی دستخوش تغییر میشود. فردی جدید مدیریت اکسلسیور را برعهده میگیرد، درگیری آغاز میشود و حادثهای غریب رخ میدهد… ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ داستان جدیدی نیست، اما فکر میکنم، حداقل برای این کتاب، ارزش دارد که یک بار دیگر آن را تعریف کنم. سال 1998 بود و داشتم فیلم محبوب را در مصاحبهی تلویزیونی زنده با جین سیسکِل، منتقد فیلم بزرگ شیکاگو سانتایمز، معرفی میکردم و همهچیز داشت خیلی آرام پیش میرفت تا اینکه اوضاع به هم پیچید. او پرسید: «بگو ببینم، از چی کاملاً مطمئنی؟» اولین بار نبود که مصاحبه میکردم. سالهای سال در مصاحبهها سئوالهای ترسناکی مثل این را از من پرسیده بودند و هنوز هم میپرسند و معمولاً جوری نمیشود که هیچ کلمهای برای پاسخ پیدا نکنم، اما باید بگویم جین موفق شده بود مرا گیر بیندازد. با منومن و درحالیکه میدانستم او بهدنبال چیزی بزرگتر، عمیقتر، پیچیدهتر است، گفتم: «اوه، دربارهی این فیلم؟» اما داشتم طفره میرفتم تا در ذهنم به پاسخی حداقل کمی منسجم برسم. اما او گفت: «نه، میدونی منظورم چیه؛ دربارهی خودت، زندگیت، هرچی، همهچی...» «اوه، من مطمئنم که... اوه... مطمئنم که، جین، یه کم وقت میخوام که دربارهاش بیشتر فکر کنم.» حالا شانزده سال گذشته و از آن موقع تا بهحال خیلی به این پرسش فکر کردهام، طوریکه تبدیل به پرسش اساسی زندگیام شده است: هر شب از خودم میپرسم دقیقاً از چه مطمئن هستم. ”