لیام کالانان

از این نویسنده بشنوید:
نویسنده:
  • کتاب صوتی - کتابفروشی نویسندگان فقید - ماه آوا

تازه‌های ماه‌آوا

ماورای طبیعی شدننویسنده: جو دیسپنزاRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ برای ماورایی شدن آماده شوید! جو دیسپنزا در کتاب ماورای طبیعی شدن به شما نشان می‌دهد که چطور فراتر از یک زندگی معمولی گام بردارید و دنیایی خارق‌العاده را تجربه کنید. این اثر به عنوان پرفروش‌ترین وال‌استریت ژورنال، بُعد تازه‌ای از انرژی درمانی را به روی شما باز می‌کند. جو دیسپنزا با بهره‌مندی از عرصه‌های گوناگون علمی همچون بیولوژی مولکولی، اپی‌ژنتیک، فیزیک کوانتومی و... مرزهای سنتی‌ای را که میان تفکر علمی و تجربه انسانی فاصله انداخته‌ است، طی می‌کند. در طول قرن‌ها و سده‌های گذشته بسیار اتفاق افتاده که مردم عادی تجربیاتی را پشت سر گذاشته‌اند که آن‌ها را به ورای محدوده‌ای که بشر فکرش را می‌کند، رسانده است. نویسنده با روشی ساده، روان و قابل درک کشفیات خارق‌العاده علم کوانتومی و آموزه‌های مهم گذشته را در کتاب ماورای طبیعی شدن ارائه کرده است تا به شما نشان دهد چگونه ماورای طبیعی شوید! ”

خاطره‌های پراکندهنویسنده: گلی ترقیRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ کتاب خاطره‌های پراکنده نوشته‌ی گلی ترقی است. او در این کتاب، هشت داستان کوتاه را کنار هم قرار داده که عنوان داستان‌ها از این قرار است: «اتوبوس شمیران»، «دوست کوچک»، «خانه‌ی مادربزرگ»، «پدر»، «خدمتکار»، «مادام گُرگِه»، «خانه‌ای در آسمان» و «عادت‌های غریب آقای الف در غربت». با توجه به‌عنوان کتاب، شاید نویسنده در نگارش این داستان‌ها از خاطرات کودکی‌اش متأثر باشد و شاید اصلاً بخشی از خاطراتش را عیناً در این کتاب نقل کرده باشد. در داستان «دوست کوچک» قصه‌ی دو دختربچه را می‌خوانیم که با هم پیمان خواهری بسته‌اند؛ اما پیدا شدن سر و کله‌ی یک دوست سوم همه‌چیز را به هم می‌ریزد. در بخشی از این داستان آمده است: «تابستان هزار و نهصد و هشتاد و چهار؛ ساحل مدیترانه پوشیده از آدم است. جا برای تکان خوردن نیست. به خاطر بچه‌ها تن به این سفر داده‌ام و از آمدن پشیمانم. دریای فیروزه‌ای کثیف و خاکستری است و هوا، مرطوب و داغ، روی تن سنگینی می‌کند. کتابم را می‌بندم و به مردمی که دور و برم هستند نگاه می‌کنم و نگاهم بی‌تفاوت از روی بدن‌ها می‌گذرد، دور می‌زند، برمی‌گردد و روی صورتی نیمه‌آشنا می‌ماند. نزدیک به من، زنی تنها، که سن و سال مرا دارد، روی ماسه‌ها دراز کشیده است و حسی غریب بِهِم می‌گوید که من این زن را می‌شناسم. فکرهایم درهم می‌شود و ته سرم، خاطره‌هایی مغشوش، مثل کرم‌های شبتاب، برق برق می‌زنند. رویم را برمی‌گردانم اما حواسم پیش اوست. ناراحتم و دلم می‌خواهد جایم را عوض کنم. بچه‌ها را صدا می‌زنم. عینک آفتابیش را برمی‌دارد و توی کیفش دنبال چیزی می‌گردد. سرش را بالا می‌گیرد. می‌نشیند. رویش را می‌چرخاند و یک آن، به من خیره می‌شود؛ از چشم‌هایش است که او را می‌شناسم؛ از آن دو تا دایره‌ی درشت آبی که هنوز هم مثل روزهای کودکی ته دلم را می‌لرزاند.» ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools