نگاهی اجمالی به کتاب“ آیا آنقدر در ناامیدی، اضطراب یا عصبانیت غرق شدهاید که نمیتوانید رهایی از آنها را تصور کنید؟ اگر جواب مثبت است خبر خوبی برایتان داریم: این احساسات ناشی از افکار گذرا هستند. خبر بهتر اینکه شما، افکارتان نیستید و میتوانید یاد بگیرید که چگونه بهطور موثر افکار خود را زیر سوال برده و ذهنتان را آزاد کنید. چانا میسن در کتاب صوتی فکرت را متوقف کن اصول این کار را به شما آموزش میدهد تا با رهایی از بند اندیشههای مخرب، زندگی خود را آزادانه خلق کنید.
اثر پیش رو هدف بهبود زندگی شما را دنبال میکند. بسیاری از احساسات دردناکی که در طول عمر تجربه میکنیم نه واقعیاتی تغییرناپذیر، بلکه صرفا افکاری زاییدهی ذهن ما هستند. اگرچه ایدهها و باورها نقش مهمی در زندگیمان دارند اما خوشبختانه آنها ازلی، دائمی یا غیرقابل دستکاری نیستند. ما بین فکرهای گوناگونمان حق انتخاب داریم و میتوانیم برخی را حذف و بعضیها را آگاهانه نزد خود نگهداشته و باز هم ادامه دهیم. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ کتاب دوشنبههایی که تو را میدیدم نوشتهی لئا ویازمسکی داستانیست جذاب و پرکشش از علاقهی دختری جوان و پیرمردی هشتاد ساله. اثری منقلب کننده و دوست داشتنی، با پایانی به یادماندنی.
دوشنبههایی که تو را میدیدم (Le vieux qui de?jeunait seul) علاوه بر استقبال خوانندگان، با تحسین بسیاری از منتقدین و رسانهها هم روبرو شده. نشریه «بابیلو» نوشته: این کتاب زیبا و متاثر کننده است. با شخصیتهایی ماندگار در ذهن، که تنها ایرادش، کوتاه بودن آن است!»
لئا ویازمسکی (Léa Wiazemsky)، نویسنده و بازیگر سینما در کتاب «دوشنبههایی که تو را میدیدم» که اولین رمان او و برنده جایزه منتخب خواننندگان سال 2017 فرانسه است، داستانی جذاب را روایت میکند که اگرچه شاید نتواند آن را به شکلی تام و تمام عاشقانه دانست، اما سرشار از لحظههای درخشانی است که تا مدتها در ذهن مخاطب باقی میماند.
لئا از طرف خانواده مادری نوه فرانسواً موریاک، نویسنده پرآوازه و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال 1952، و از طرف خانواده پدری، وارث عنوان پرنس ویازمسکی و کنت لواچف است. مادرش رژین دفورژ نیز نویسنده و ناشر است. لئا در فیلمها و تئاترهای بسیاری ایفای نقش کرده است.
کلارا پیشخدمت بیست و هفت ساله، در زندگیاش زخمی پنهان پنهان دارد و با بحران و خلائی عاطفی دست و پنجه نرم میکند. کلارای تنها، عاشق و دلبسته یکی از مشتریهای پیر رستوران میشود که چیز زیادی از زندگیاش نمیداند. اولین مواجهه او با آنری، حسهای تازهای در او ایجاد میکند. با خود میاندیشد که پیرمرد هشتاد ساله هم، تنهاست و در همان نگاه اول مهرش را بر دل مینشاند.
پیشخدمت جوان مدتی با تصور پیرمرد روزها را به شب میرساند؛ شادیها و ترسهای خود را در کنار او میبیند، جراتش را در واگویه مشکلات زندگیاش میسنجد و در نهایت آرزو میکند تا بتواند به او نزدیک شود. کلارای مهربان سرانجام به آرزویش میرسد و دیدار میسر میشود. دیداری که همهچیز را تغییر میدهد. ”