جین سینسرو

از این نویسنده بشنوید:
نویسنده:
  • کتاب صوتی - عادت‌های کله خری - ماه آوا

تازه‌های ماه‌آوا

خودتان را برند کنیدنویسنده: جان پرکیسRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ واژه برند از اواسط قرن نوزدهم در عرصه بازاریابی استفاده شده است. زمانی که کارخانه داران برای ایجاد اعتماد بین مشتریان و جلب اعتماد آنها به اجناس غیربومی از یک مهر پررنگ که روی جعبه‌های چوبی زده می‌شد و در واقع لوگوی شرکت بود استفاده می‌کردند. امروز تعاریف زیادی از برند ارائه می‌شود. یکی از مطلوب‌‌ترین آن‌ها این تعریف است: برند، قولی است که باید به آن وفادار ماند. همان‌طور که اندی میلیگان، مشاور برجسته برند می‌گوید: «برند، نمادی است که تجربه‌ای خاص را تضمین می‌کند.» اما برند شما چیست؟ جان پرکیس و دیوید رویستون لی معتقدند هر شخص دارای برندی مخصوص به خود است. در واقع برند شما چیزیست که مردم در نبودتان می‌گویند. وقتی کسی که خوب شما را می‌شناسد، از شما تعریف می‌کند، چه چیز می‌گوید؟ آن دو احتمالاً در مورد کاری که انجام می‌دهید، حرف می‌زنند. برای مثال می‌گویند، او به خوبی مشکلات را مدیریت می‌کند. ممکن است در مورد سوابق کاری و تحصیلی شما صحبت کنند. ظاهر فیزیکی شما را بگویند و یا به ورزش و سرگرمی‌تان اشاره کنند. اگر ارتباطی با فردی مشهور داشته باشید، حتما آن را هم ذکر می‌کنند. برند شخصی می‌تواند تاثیر زیادی بر روی زندگی اجتماعی و شغلی شما داشته باشد. اما چگونه می‌توانید تبدیل به برندی شوید که پاسخ مناسبی برای پیشرفت در زندگی باشد؟ کتاب «خودتان را برند کنید» در 23 فصل به این سوال شما از جنبه‌های مختلف پاسخ می‌دهد. در جایی از این کتاب، درباره تاثیر و مهم بودن برند شخصی افراد، به این مفهوم اشاره می‌شود که «شاید در حال حاضر پنج نفر اغلب به شما فکر کنند و از شما بخواهند که با آن‌ها همکاری کنید. اگر این پنج نفر به پنجاه یا پانصد نفر برسد، چه می‌شود؟ اگر پنجاه یا پانصد شخص حقیقی یا حقوقی به شما بیندیشند، شما چقدر معروف‌تر و پول‌دارتر می‌شوید؟ هر چه تعداد افرادی که به شما فکر می‌کنند، بیشتر باشد، رسایی شما نیز بالاتر می‌رود.» و در واقع هدف این کتاب نیز کمک به شما برای عملی کردن این مفهوم در زندگی شماست. ”

به خدای ناشناختهنویسنده: جان اشتاین بکRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ به خدای ناشناخته سرتاسر ارادت و تعلق خاطر جوزف، قهرمان داستان، به زمین است. خاک و باران برای او مفهومی ورای طبیعت دارد. او طبیعت را همچون امر مقدسی بنده‌وار شکرگزار است. جان استاین‌بک در به خدای ناشناخته بر ارتباط نزدیک انسان و زمین تاکید می‌کند، انگار خطاب به ما می‌گوید: «دل از آسمان بردار که وحی از خاک می‌رسد.» به خدای ناشناخته، قصه‌ی خود زمین است؛ قصه‌ی مردی به‌نام جوزف وین که برای تشکیل زندگی و بهبود شرایطش در آینده، راهی غرب آمریکا می‌شود تا زمین‌های بکر و دست‌نخورده را بیابد و زایش و زندگی را در آنجا جاری کند. او در انتظار آمدن روح پدرش، زمینی انتخاب می‌کند که در دره‌ای خشک است. در نهایت روح پدرش در درخت بلوط روبه‌روی خانه‌اش که بر فراز آن سایه انداخته است، هلول می‌کند. جوزف برادرانش را نزد خود می‌آورد و کشت و کار آغاز می‌شود و زمین پوست می‌اندازد و گله بزرگی از گاو و گوسفند در مراتع سرسبز زمین جوزف رها می‌شوند؛ گله‌ای که خود جوزف یک به یک، جفت‌گیری و زایش آن‌ها را با شوق می‌نگرد، گویی که آنها انسان‌اند یا جوزف خود، جزئی از این حیوانات است. او هیچ تفاوتی میان انسان و حیوانات نمی‌بیند، او فاصله‌ای میان خود و زمین نمی‌بیند؛ او خودِ زمین است. جوزف وین با ایمانی که به طبیعت دارد، به‌نوعی الهام‌بخش است؛ او سخت، بی‌کینه و پررمز و راز است و مثل زمین غیرقابل نفوذ. او به زمین عشق می‌ورزد و همچون زمین به باران عشق می‌ورزد. او چشم‌های زمین است که خیره به آسمان است تا ابرها برآیند و توفان دربگیرد و باران ببارد، بارانی که برای زنده‌ماندن زمین ضروری است. جوزف ایمان ناشناخته‌ای دارد؛ به مذهبی که تمام قوانینش را طبیعت تعیین می‌کند؛ او مؤمن به زمین است بی‌آنکه هیچ دلیل و منطقی برای آن داشته باشد. این تنها غریزه اوست که او را به‌سوی منبع ناشناخته‌ای هدایت می‌کند؛ منبعی که از اعماق زمین سربرآورده است و این ایمان آنقدر مستحکم و بی‌شکست است که کشیش مؤمن به مسیح، او را مسیحی دیگر می‌بیند؛ مسیحی که اگر کتاب بیاورد، کشیش نخستین کسی است که به او ایمان می‌آورد. جوزف خودش را جزئی از چرخه طبیعت می‌بیند که تولد و مرگ بخش جدایی‌ناپذیر و گریزناپذیر و طبیعی آن است؛ از همین روی است که از کشته‌شدن برادرش به دست نزدیک‌ترین دوستش خشم و کینه‌ای بروز نمی‌دهد و همین‌طور از مرگ همسرش که گویا زمین کشنده‌ی آن است، بلکه به‌جای نفرت به صخره‌ای که باعث مرگ همسرش بوده، به آن عشق می‌ورزد. ازدواج نیز برای او، تلاش برای بقاست، بی‌آنکه عشق به زن را جایگزین عشق زمین کند. جوزف هنگامی که درخت بلوط را مرده می‌یابد و دوره خشکسالی، زمین را بیمار می‌کند، تصمیم می‌گیرد زمین را ترک نکند و برای مراقبت از زمین به نقطه‌ای می‌رود که گویا مرکز زمین است؛ همان نیرو، همان صخره‌ای که مرگ همسرش را رقم زد، حالا به مراقبت نیاز دارد و جوزف تب‌دار و بیمار، تیمار صخره را بر عهده می‌گیرد. ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools