مهرزاد جعفری

از این نویسنده بشنوید:
برگردان:
  • کتاب صوتی - سیزده دلیل برای - ماه آوا
  • کتاب صوتی - هرگز هرگز - ماه آوا
  • کتاب صوتی - کودک خاموش - ماه آوا

تازه‌های ماه‌آوا

جنگنویسنده: لویی فردینان سلینRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ کتابی که انتشار آن در زمان حیات لویی فردینان سلین به وقوع نپیوست و نسخه‌ای از آن چندین دهه پس از مرگ او در سال 2021 یافت شد و در اختیار علاقه‌مندان این نویسنده‌ی صاحب‌سبک فرانسوی قرار گرفت. گفته شده است که رمان جنگ در سال 1934 و تنها دو سال پس از انتشار اثر مشهور لویی فردینان سلین با نام «سفر به انتهای شب» نوشته شده است. نسخه‌ی دست‌نویس رمان که سلین در سال 1944 آن را در آپارتمان خود رها کرده بود، توسط یک منبع ناشناس به روزنامه‌نگاری به‌نام ژان پیر تیباودات واگذار شد، سپس طی اتفاقی به سرقت رفت و بعد از آن در آگوست 2021 مجدداً در معرض دید عموم قرار گرفت. ”

خاطره‌های پراکندهنویسنده: گلی ترقیRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ کتاب خاطره‌های پراکنده نوشته‌ی گلی ترقی است. او در این کتاب، هشت داستان کوتاه را کنار هم قرار داده که عنوان داستان‌ها از این قرار است: «اتوبوس شمیران»، «دوست کوچک»، «خانه‌ی مادربزرگ»، «پدر»، «خدمتکار»، «مادام گُرگِه»، «خانه‌ای در آسمان» و «عادت‌های غریب آقای الف در غربت». با توجه به‌عنوان کتاب، شاید نویسنده در نگارش این داستان‌ها از خاطرات کودکی‌اش متأثر باشد و شاید اصلاً بخشی از خاطراتش را عیناً در این کتاب نقل کرده باشد. در داستان «دوست کوچک» قصه‌ی دو دختربچه را می‌خوانیم که با هم پیمان خواهری بسته‌اند؛ اما پیدا شدن سر و کله‌ی یک دوست سوم همه‌چیز را به هم می‌ریزد. در بخشی از این داستان آمده است: «تابستان هزار و نهصد و هشتاد و چهار؛ ساحل مدیترانه پوشیده از آدم است. جا برای تکان خوردن نیست. به خاطر بچه‌ها تن به این سفر داده‌ام و از آمدن پشیمانم. دریای فیروزه‌ای کثیف و خاکستری است و هوا، مرطوب و داغ، روی تن سنگینی می‌کند. کتابم را می‌بندم و به مردمی که دور و برم هستند نگاه می‌کنم و نگاهم بی‌تفاوت از روی بدن‌ها می‌گذرد، دور می‌زند، برمی‌گردد و روی صورتی نیمه‌آشنا می‌ماند. نزدیک به من، زنی تنها، که سن و سال مرا دارد، روی ماسه‌ها دراز کشیده است و حسی غریب بِهِم می‌گوید که من این زن را می‌شناسم. فکرهایم درهم می‌شود و ته سرم، خاطره‌هایی مغشوش، مثل کرم‌های شبتاب، برق برق می‌زنند. رویم را برمی‌گردانم اما حواسم پیش اوست. ناراحتم و دلم می‌خواهد جایم را عوض کنم. بچه‌ها را صدا می‌زنم. عینک آفتابیش را برمی‌دارد و توی کیفش دنبال چیزی می‌گردد. سرش را بالا می‌گیرد. می‌نشیند. رویش را می‌چرخاند و یک آن، به من خیره می‌شود؛ از چشم‌هایش است که او را می‌شناسم؛ از آن دو تا دایره‌ی درشت آبی که هنوز هم مثل روزهای کودکی ته دلم را می‌لرزاند.» ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools