نگاهی اجمالی به کتاب“ لنور خود را برای گذراندن یک آخر هفتهی دیگر آماده میکند.همسرش جورج خیلی اهل مراوده و معاشرت با مهمانان است و هر آخر هفته به اصرار جورج ، آنها میزبان دوستان و دانشجویان سابق جورج هستند.این آخر هفتهها چندان مطابق میل لنور نیستند، چرا که به دلیل زیادهروی جورج ، لنور ناچار است در طول هفته بدخلقیهای او را تحمل کند و مهمتر از همه این است که لنور خبر دارد در غیاب او و برای خوشامد مهمانانش تحقیرش میکند.با همه ی اینها لنور صبورانه برای حفظ این رابطه تلاش میکند. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ کلاریسا پینکولا استس در کتاب صوتی زنانی که با گرگها میدوند اسطورهها، افسانهها و داستانهای غنی فرهنگها و قبایل گوناگون را بازگو میکند تا زن امروزی از خلال شنیدن آنها ارتباط خود با نیای فراموششدهاش را احیا کند. اما این نیای فراموششده کیست؟ چرا فراموش شده است و چرا باید زن امروزی آن را دوباره مبعوث کند و رشتههای خود را با او از نو رج بزند؟
داستانهای اسطورهای و افسانههای نیاکان ما از دل انسانیترین غرایز بشر پدیدار شدند. زن در این افسانههای بدوی، چنانکه نمود آن را در الههها و شخصیتهای اسطورهای میبینیم، سرشتی مبتنی بر غریزه داشت و در هارمونی و نسبتی تنگاتنگ با طبیعت وحشی پیرامون خود قرار داشت. تصویر درخشانی که عنوان کتاب ترسیم میکند نیز اشاره به همین موضوع دارند. زنی که در میان گلهای از گرگها در پهنهی دشت میدود. با تنی عریان، گیسوانی رها و سرشتی سرکش و وحشی. درست مانند گرگها. در روزگاری که هنوز خبری از تمدن نیست. خدایان و ایزدبانوان بهجای شهریاران حکومت میکنند و انسان در ساحت اسطوره میزیَد، و نه ساحت اندیشه. ”