نگاهی اجمالی به کتاب“ هیچکس نمیخواهد برنامههایش عقب بیفتد و کارهایش روی هم تلنبار شود؛ اما گاهی همهی ما دچار آشفتگی و سهلانگاری میشویم و نمیتوانیم برنامهریزی منظم و دقیقی برای اهداف زندگیمان داشته باشیم. اگر این شرایط بیشتر اوقات به سراغتان میآید، کتاب سمزدایی دوپامین اثری آموزنده و راهگشا برای شماست.
همانطور که میدانید، زندگی در دنیای امروز پرسرعت است و این روند سریع و شلوغ میتواند به راحتی تمرکز و آرامش ما را برهم بریزد. به همین دلیل، حفظ تمرکز به یک توانایی کمیاب تبدیل شده که هرکسی از آن برخوردار نیست. اگر دقت کرده باشید ما در بسیاری از اوقات نمیدانیم که چرا دلشوره داریم و احساس بیقراری میکنیم. این حالات زمانی پررنگتر هم میشود؛ درست زمانی که برای وظایف اصلی که موجب ایجاد پیشرفت به سمت اهدافمان خواهند شد آماده میشویم، مورد هجوم افکار پریشان و کارهای وسوسهانگیز دیگر قرار میگیریم.
در چنین شرایطی، ممکن است به هر عملی دست بزنیم؛ از گشتن زدن در شبکههای اجتماعی گرفته تا پیادهروی و وقت گذراندن با دوستان. دقیقاً همین زمان است که همه چیز جالب به نظر میرسد و آن کار مهم به تعویق میافتد. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ «اینم شد زندگی» یک مجموعه داستانی از نویسنده توانای اهل ترکیه، عزیز نسین است. او در این آثار طنز تلخ و سیاهی را برای توصیف پیرامونش به کار میگیرد تا معایب اجتماعی زمانش را برملا کند و با نقد آنها راهکار گذر از این معایب را نشان دهد. او منتقد بیرحم اما خوشزبان جامعه ترکیه است و البته خوشانصاف؛ زیرا همه تقصیرها را هم به گردن حکومت و سیستم اداری و... نمیاندازد. قلم او متوجه مردم هم هست و با نقد خرافات، کژبینی و کوتتهفکری مردم، میکوشد توازنی در نقدهایش ایجاد کند و راه برونرفت از مشکلات را بیشتر بنمایاند. بخشی از کتاب: «بعد از اینکه مرا ختنه کردند اسم مرا در یک مکتب نوشتند. مکتب از خانه ما خیلی دور بود ولی چاره نداشتیم باید میرفتم، راستش از دوری راه زیاد ناراحت نبودم چون خیابانها را دید میزدم!... ملاباجی که من آنجا درس میخواندم سه تا دختر بزرگ داشت، هر سهتا سفید و خوشگل بودند و من از هر سه تاشان خیلی خوشم میآمد! مثل روسها بودند. آخه از وقتی که روسها به مملکت ما آمدند دوچیز را با خودشان آوردند. یکی زنهایِ خوشگل و سفید و یکی هم اسکناسهای بزرگ!... پدرم دوتا از این اسکناسها داشت. البته مردم زیاد داشتند. اسکناسهای روسی توی دست و پای مردم ریخته بود وقتی روسها از ترکیه رفتند. انقلابیون اسکناسها را جمع کردند بعد هم از اعتبار افتاد. البته ما غیر از دو تا نداشتیم. چه میشد کرد. پولی بی اعتبار هم گیر ما نمیآمد! پدرم پولهای به آن بزرگی را یک قروش فروخت!... وقتی به مکتب رفتم مادرم یک فینه قرمز رنگی برایم درست کرد و به سرم گذاشت. یک قلم و دوات هم برایم خرید که وقتی مینوشتم «جرجر» صدا میکرد! روز اول به مدرسه رفتم باید این دعا را حفظ میکردم «رب یسر و لما تیتر رب تمین بالخیر» یعنی «آفریدگارا کارم را آسان کن. نگذار سخت بگذرد. تو کارم را به خیر بگردان» ”