نگاهی اجمالی به کتاب“ داستان دربارهی مرد مسنی است که برای معالجه به ژنو رفتهاست.در خلال داستان درمییابیم که او پیش از این رئیسجمهور یکی از کشورهای آمریکای جنوبی بودهاست.در ژنو یکی از هموطنان مهاجر او که راننده آمبولانس است رئیسجمهور را که به شکلی ناشناس زندگی میکند، و او را به خانهاش دعوت میکند. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ زندگی در خیابان این آزادی عمل را به من میدهد تا هرکجا که میخواهم بروم، هروقت میلم میکشد قهوهای بخورم. بااینحال نمیدانم بهرغم همهی درد و رنجهایی که متحمل شدهام، آیا امروز توان دستکشیدن از این کار را دارم یا نه. دست بکشم که چه بکنم؟ کجا بروم؟ خیابان در پوست من است. رفقای گدا، مسخرهبازیهایی که با آنها درمیآوردم، برخوردهایی که اغلب با آدمهای مهربان و خوب داشتم، روزهایی که شانس به شما رو میکند و عابران یک اسکناس کف دستتان میگذارند، همهی اینها را دوست دارم. اگرچه بعضی اوقات ساعتها برای دریافت یک سکه منتظر میماندم، اما اوقات فراموشنشدنی هم داشتم. ”