نگاهی اجمالی به کتاب“ این کتاب غیرداستانی درباره زنی است که می کوشد از بیماری ناشناخته ای که دارد روح و جسمش را می خورد جان به در ببرد. این کتاب شعر نیست، اما الیزابت تووا بایلی تاریخ طبیعی حلزون را به شیوه ای شاعرانه بررسی کرده است.
یک روز دوستی هدیه ای سرنوشت ساز به او می دهد: گلدانی بنفشه با یک حلزون جنگلی قهوه ای کوچک، تنها حیوان خانگی که او در این شرایط توان نگهداری اش را دارد. کم کم معلوم می شود که میان شیوه زندگی حلزون و سبک جدید زندگی نویسنده در بیماری شباهت های غیرمنتظره ای وجود دارد. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ کلیر ماچت اصلاً انتظار نداشت اولین شب تعطیلاتش را روی برگ درخت و گلولای وسط جنگل بخوابد. قرار بود بعد از یک دوره فشار کاری و خستگی روزانه سروکله زدن با بچهها کمی استراحت کنند و خوش بگذرانند. شاید هم این سفر فرصتی برای بهبود زندگی مشترکش باشد که مدتی است از دست رفته. یک هفته پیادهروی در دل طبیعت با حمام آب داغ بههمراه دو زوج دیگر از دوستانش، چیزی شبیه بهشت بود. اما ماشین وَن کلیر در جادهای متروکه خراب شد. تلفنها آنتن نداشت. این گروه سفری چارهای نداشتند جز اینکه مسیر باقیمانده تا هتل را پیاده بروند. اما آنطور که فکر میکردند کار راحتی نبود. چند ساعت بعد ناامید در دل جنگل گم شدند. هرچه بیشتر در اعماق جنگل راه رفتند اعضای گروه را یکی پس از دیگری از دست دادند. آیا یک حیوان وحشی آنها را شکار میکند؟ آیا کسی میان آنها قاتل است؟ با گذشت زمان، کمکم همهچیز روشن میشود. تنها یکی از زوجها زنده به خانه برمیگردد. ”