
گنجنویسنده: گراتزیا دلددا
نگاهی اجمالی به کتاب“ روزی نامهای به دست سالواتوره میرسد که در آن حرفی از گنجی مدفون در دهکده زده شدهاست. سالواتوره اهمیتی به نامه نمیدهد ولی آگادا همسرش نامه را به النا و کوزیمو که از خویشاوندانشان هستند نشان میدهد و کمک میطلبد. تا وقتی قضیه گنج مشخص شود شاهد روال زندگی و اتفاقات خاص آن در زندگی این دو خانواده هستیم. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ با تمام عضلات بدنم که باهم متحدانه میخواهند از حال بروم، مقابله میکنم. همهی عضلاتم انگار باهم از من میخواهند به مدرسه نروم. میخواهند بهجای دیگری بروم و تا فردا پنهان شوم؛ ولی اهمیتی نداشت، هر وقت به مدرسه برمیگشتم، مجبور بودم با آن آدمهای داخل نوارها روبهرو شوم. به ورودی پارکینگ نزدیک میشوم. جایی که تختهسنگ بزرگ و حکاکی شدهای با پیچکی که به دور پایهی آن پیچیده شده قرار دارد. روی آن نوشته یادبودِ سال 1993. در طول این سه سال، بارها از جلوی این تختهسنگ عبور کردهام؛ اما هیچوقت پارکینگ را به این شلوغی ندیده بودم. حتی یکبار، چون هیچوقت اینقدر دیر به مدرسه نمیآمدم. تا امروز. به دو دلیل. یک: بیرون دفتر پُست منتظر ایستاده بودم. منتظر بودم باز کند تا جعبه کفشی پر از نوار کاست را پُست کنم. ”