نگاهی اجمالی به کتاب“ اغلب ما تصور میکنیم که آنچه رفتار و زندگی ما را اداره میکند تصمیمگیریهای ماست. فکر میکنیم که ما برای روز و هفته و عمرمان آزادانه تصمیم میگیریم و این تصمیمات را اجرا میکنیم. چنین تصوری به این دلیل است که از وجود قدرتهای مافوقی بهنام “پیشفرضها” غافلیم.
پیشفرض، تصوری است که در پسزمینه ذهن ما جای گرفته و همواره ما را به نوع خاصی از رفتار وامیدارد. پیشفرضها اربابهایی هستند که در درون ما زندگی میکنند و فرمانشان همواره حلقهای بر گوش ماست. با این حال حضور آنها برای ما چنان بدیهی است که کمتر به آن توجه میکنیم.
مثلا پیشفرض بعضی از ما این است که “دنیا جای کار کردن است” لذا باید از صبح تا شب بیوقفه کار کرد و کمتر استراحتی داشت”. پیشفرض بعضی دیگر این است که: “من مسؤول رفع مشکلات همه افراد خانوادهام هستم. هر مسالهای که روی بدهد منم که باید حلش کنم”. پیشفرض بعضی این است که: “من باید ایدهآل و بینقص باشم و سرزدن هر خطایی از من، گناهی نابخشودنی است”. برخی دیگر هم فرض میکنند که این دیگرانند که باید درباره بدی و خوبی رفتار آنان رأی بدهند، یا ارزش آنها را تعیین کنند…
بیگانه درون”، نوری به تاریکخانه این اربابهای خاموش میاندازد و چهره واقعی آنها را به ما نشان میدهد. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ اسکار فلدمن، نقاش اهل نیویورک و متعلق به نسل افسانه ای دهه های چهل و پنجاه میلادی بود. اما او برخلاف نقاشی های انتزاعی پولاک و روتکو، فقط به یک موضوع می پرداخت. با مرگ اسکار در سال 2001، همسرش آبیگیل، پسری مبتلا به اوتیسم و خواهرش ماکسین[که خودش یک نقاش انتزاعی شناخته شده بود]مجبور می شوند بدون او به زندگی ادامه دهند. چیزی که هیچ کس از آن اطلاعی ندارد، این است که اسکار، زندگی ای کاملا مخفی به همراه معشوقه ی دیرینه اش، تدی سنت کلود، و دخترهای دوقلویشان در بروکلین داشته است. تدی در جایی از داستان درباره ی اسکار می گوید: «نمی توانست بدون زنی در کنارش زندگی کند. این موضوع برای او، مثل آب برای گیاه بود.» اکنون دو عکاس، برای پوشش خبری زندگی اسکار فلدمن با هم رقابت می کنند و آبیگیل، ماکسین و تدی، شانس این را دارند که از زندگی و تجارب شخصی شان با اسکار، سخن بگویند. ”