نگاهی اجمالی به کتاب“ مجموعه داستانی در دنیای گرالت ویچر که برخی از دوستداشتنیترین شخصیتهای این دنیا را معرفی میکند. یک کتاب غیرقابل از دست دادن برای طرفداران بازیها و رمانها. گرالت یک ویچر است؛ مردی که قدرتهای جادوییاش با تمرینهای طولانی و اکسیرهای مرموز تقویت شده و او را به جنگجویی قهار و قاتلی بیرحم تبدیل کرده است؛ اما او یک آدمکش معمولی نیست؛ کارش کشتن هیولاهای متنوع و اهریمنهای خبیثی است که ویرانی به بار میآورند و به بیگناهان حمله میکنند. او در سرزمینها پرسه میزند و به دنبال مأموریت میگردد؛ اما به تدریج متوجه میشود که بااینکه برخی از شکارهایش کاملاً بدذات و شریر هستند، بعضی دیگر قربانی گناه، پلیدی یا سادگی شدهاند. - بخشی از کتاب: آبلهرو گفت: «حداقل سکههامون سرجاشون موندن، کسی نیست که برای کشتن باسیلیسک بهش پول بدیم. بهتره دیگه برید خونه؛ اما در مورد وسایل و اسب اون افسونگر... خوب نیست که هدر بشن.» قصاب گفت: «آره، مادیان خوبیه و خورجینهاش پُرن. بیاین یه نگاهی بندازیم.» - چهکار دارید میکنید؟ مرد آبلهرو با لحن تهدیدآمیزی گفت: «خفه شو، کدخدا. مزاحم نشو، وگرنه یه مشت میآد تو صورتت.» قصاب تکرار کرد: «مادیان خوبیه.» - از اسب دور شو، عزیز من. قصاب بهآرامی سمت غریبهای که ناگهان از پشت یک دیوار فروریخته سر درآورده بود برگشت، درست پشت جمعیتی که جلوی ورودی تونل ایستاده بودند. غریبه موهای قهوهای مجعد و پرپشتی داشت، زیر کت کتان گشادش نیمتنهای به رنگ قهوهای تیره پوشیده بود، همراه با چکمههای بلند مخصوص سواری. مسلح نبود. او با لبخندی تهدیدآمیز تکرار کرد: «از اسب دور شو. اینجا چی داریم؟ یه اسب و خورجینش که متعلق به کس دیگهای هستن؛ اما شما با طمع بهش چشم دوختین و میخواین بهش دستبرد بزنید. این کارِ شرافتمندانهایه؟» آبلهرو آرام دستش را داخل پالتوی خود فروبرد و به قصاب نگاهی انداخت. قصاب رو به جمعیت دست تکان داد، با اشارهی او، دو جوان قویهیکل با موهای کوتاه خارج شدند. هر دو چماقهای سنگینی به دست داشتند، مثل آنهایی که برای بیهوش کردن حیوانات در کشتارگاه استفاده میشوند. مرد آبلهرو درحالیکه دستش را داخل پالتو نگهداشته بود، گفت: «تو کی هستی که به ما بگی چی شرافتمندانهست و چی نیست؟» ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ کتاب صوتی نبرد پادشاهان (مجموعه نغمه آتش و یخ) را میتوان آغاز آشوب در دنیای وستروس دانست. پس از مرگ پادشاه و بر تخت نشستن فرزند ارشدش، لردهای قلمرو یکی پس از دیگری اعلام نافرمانی کردند. استینس براتیون و رنلی براتیون، دو برادر شاهِ درگذشته، هرکدام خود را وارث تاج و تخت خواندند. اهالی جزیرهی آهن پس از چند دهه سرکوب، اعلام استقلال کرده و کنترل سرزمین خود را در دست گرفتند. در طرف دیگر، راب استارک، فرزند اول خاندانش که در وینترفل باقی مانده بود مدعی پادشاهی شمال شد. نگهبانان دیوار کیلومترها دورتر از جنگهای داخلی، اخباری نگرانکننده به سمت پایتخت ارسال میکردند که نشان میداد وستروس توسط قدرتی بیگانه تهدید میشود. در آن طرف دریا، دنریز طوفانزاد ارتشش را برای تصاحب به سرزمین مادریاش سامان میداد... .
دنیایی که جرج آر. آر. مارتین در این مجموعه پرفروش به جهان معرفی کرد هرگز مکانی آرام نبود، اما با مرگ پادشاه هرجومرج به نهایت میرسد. در این جلد از مجموعه نغمه آتش و یخ که توسط نشر صوتی ماه آوا تهیه شده مانند روال گذشته، وقایع از دید راویهایی متعدد دنبال میکنید. ”