نگاهی اجمالی به کتاب“ فلسفه رواقی را معمولا راه نجات انسان مدرن مینامند، اندیشهای که قادر است ذهن آشفتهی ما را سامان داده و نگاهمان را به سمت دنیای درون برمیگرداند. نظریات این مکتب به حوزهی خاصی محدود نیست اما کتاب صوتی دژ درون از آینتسل گانگر بر کاربرد تعالیم رواقیون در کسب آرامش تمرکز دارد، چیزی که امروز همهی ما بدان نیازمندیم. اما چگونه میتوان با ایدههای افرادی که چند صد سال قبل میزیستند به آرامش رسید؟
مکتب رواقیگری بر اعتدال تاکید دارد زیرا سعادت نوع بشر را در گرو برقراری تعادل میان ابعاد گوناگون وجودش میداند. اگر در جستجوی لذت از یک هدف/فرد به سمت دیگری برویم یا زاهدمنشانه از بخشهای مادی حیات دوری گزینیم هرگز به آرامش دست نخواهیم یافت. در حالت اول از فرط جستجو به بیقراری میافتیم و در حالت دوم بهدلیل انفعال دچار سکون میشویم. رویکرد رواقیون در این نقطه ما را به گزینش خردمندانه میان جنبههای مختلف زندگی دعوت میکند، نگاهی که به نظریات مینیمالیستی شبیه بوده و از هر نعمت در دسترس تنها به اندازهی نیاز بهره میبرد. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ «اینم شد زندگی» یک مجموعه داستانی از نویسنده توانای اهل ترکیه، عزیز نسین است. او در این آثار طنز تلخ و سیاهی را برای توصیف پیرامونش به کار میگیرد تا معایب اجتماعی زمانش را برملا کند و با نقد آنها راهکار گذر از این معایب را نشان دهد. او منتقد بیرحم اما خوشزبان جامعه ترکیه است و البته خوشانصاف؛ زیرا همه تقصیرها را هم به گردن حکومت و سیستم اداری و... نمیاندازد. قلم او متوجه مردم هم هست و با نقد خرافات، کژبینی و کوتتهفکری مردم، میکوشد توازنی در نقدهایش ایجاد کند و راه برونرفت از مشکلات را بیشتر بنمایاند. بخشی از کتاب: «بعد از اینکه مرا ختنه کردند اسم مرا در یک مکتب نوشتند. مکتب از خانه ما خیلی دور بود ولی چاره نداشتیم باید میرفتم، راستش از دوری راه زیاد ناراحت نبودم چون خیابانها را دید میزدم!... ملاباجی که من آنجا درس میخواندم سه تا دختر بزرگ داشت، هر سهتا سفید و خوشگل بودند و من از هر سه تاشان خیلی خوشم میآمد! مثل روسها بودند. آخه از وقتی که روسها به مملکت ما آمدند دوچیز را با خودشان آوردند. یکی زنهایِ خوشگل و سفید و یکی هم اسکناسهای بزرگ!... پدرم دوتا از این اسکناسها داشت. البته مردم زیاد داشتند. اسکناسهای روسی توی دست و پای مردم ریخته بود وقتی روسها از ترکیه رفتند. انقلابیون اسکناسها را جمع کردند بعد هم از اعتبار افتاد. البته ما غیر از دو تا نداشتیم. چه میشد کرد. پولی بی اعتبار هم گیر ما نمیآمد! پدرم پولهای به آن بزرگی را یک قروش فروخت!... وقتی به مکتب رفتم مادرم یک فینه قرمز رنگی برایم درست کرد و به سرم گذاشت. یک قلم و دوات هم برایم خرید که وقتی مینوشتم «جرجر» صدا میکرد! روز اول به مدرسه رفتم باید این دعا را حفظ میکردم «رب یسر و لما تیتر رب تمین بالخیر» یعنی «آفریدگارا کارم را آسان کن. نگذار سخت بگذرد. تو کارم را به خیر بگردان» ”