نگاهی اجمالی به کتاب“ داستان جدیدی نیست، اما فکر میکنم، حداقل برای این کتاب، ارزش دارد که یک بار دیگر آن را تعریف کنم. سال 1998 بود و داشتم فیلم محبوب را در مصاحبهی تلویزیونی زنده با جین سیسکِل، منتقد فیلم بزرگ شیکاگو سانتایمز، معرفی میکردم و همهچیز داشت خیلی آرام پیش میرفت تا اینکه اوضاع به هم پیچید. او پرسید: «بگو ببینم، از چی کاملاً مطمئنی؟» اولین بار نبود که مصاحبه میکردم. سالهای سال در مصاحبهها سئوالهای ترسناکی مثل این را از من پرسیده بودند و هنوز هم میپرسند و معمولاً جوری نمیشود که هیچ کلمهای برای پاسخ پیدا نکنم، اما باید بگویم جین موفق شده بود مرا گیر بیندازد. با منومن و درحالیکه میدانستم او بهدنبال چیزی بزرگتر، عمیقتر، پیچیدهتر است، گفتم: «اوه، دربارهی این فیلم؟» اما داشتم طفره میرفتم تا در ذهنم به پاسخی حداقل کمی منسجم برسم. اما او گفت: «نه، میدونی منظورم چیه؛ دربارهی خودت، زندگیت، هرچی، همهچی...» «اوه، من مطمئنم که... اوه... مطمئنم که، جین، یه کم وقت میخوام که دربارهاش بیشتر فکر کنم.» حالا شانزده سال گذشته و از آن موقع تا بهحال خیلی به این پرسش فکر کردهام، طوریکه تبدیل به پرسش اساسی زندگیام شده است: هر شب از خودم میپرسم دقیقاً از چه مطمئن هستم. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ در دسامبر سال 2003، نیروهای ارتش ایالت متحده، صدام حسین رئیسجمهوری عراق را در نزدیکی زادگادهش تکریت دستگیر کردند.جان نیکسون، تحلیلگر ارشد سیا، سالهای متمادی درباره دیکتاتور عراق مطالعه کرده بود. وقتی از او خواستهشد تا کار تعیین هویت صدام را انجام بدهد، نیکسون پس از بررسی زخمها و نشانههایی در بدن وی، سوالهایی از صدام پرسید که فقط او میتوانست به آنها پاسخ بدهد. قطعا این مرد خود صدام بود ولی نیکسون در هفتههای بعد به این نتیجه رسید که هم خودش و هم آمریکا، عمیقا درباره صدام حسین گمراه شدهبودند. ”