پرنده خارزار

کتاب صوتی

کتاب صوتی پرنده خارزار

دوستان عزیز ماه آوا

از ابتدای مهرماه سال ۱۴۰۰ خرید محصولات ماه آوا تنها از طریق پلتفرمهای فروش کتاب صوتی امکان پذیر خواهد بود

اثری از

نام اصلی:

ناشر: نشر نیلوفر

سال چاپ:

شابک:

دسته بندی: داستان بلند

خلاصه:

اثری که اکنون پیش روی شماست، پرفروش‌ترین کتاب در تاریخ استرالیا به شمار می‌رود و بیش از 33 میلیون نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رسیده است. هسته‌ی مرکزی کتاب صوتی پرنده خارزار پیرامون اتفاقاتی شکل می‌گیرد که برای خانواده‌ی کلیری رقم می‌خورد. کتاب در هشتم دسامبر 1915 در نیوزیلند آغاز می‌شود؛ چهارمین سالگرد تولد مگی کلیری، تنها دختر پادریک و فیونا؛ کودکی زیبا با موهای مجعد قرمز مایل به طلایی. اما وقایع سلسله‌وار و پیچیده‌ی رمان از زمانی شروع می‌شوند که پدی، پدر خانواده، از خواهر بزرگترش که در استرالیا زندگی می‌کند پیشنهاد کاریِ فوق‌العاده‌ای دریافت می‌کند و تصمیم می‌گیرد به همراه همسرش فیونا و هفت فرزندشان از نیوزیلند به استرالیا مهاجرت کند.

کتاب صوتی پرنده خارزار در سال‌های 1915 تا 1969 روایت می‌شود و کالین مک کالو در آن به روایت وقایع سه نسل از خاندان کلیری می‌پردازد؛ قبیله‌ای رام نشدنی از دامداران که در سرزمینی زیبا روزگار می‌گذرانند، درحالی‌که باید با تلخی‌ها، ناملایمتی‌ها و اسرار خانوادگی‌شان مبارزه کنند. اما این داستان بیش از هر شخصیت دیگر، درباره‌ی مگی و کشیش جن‌زده‌ای به‌نام پدرْ رالف دو بریکاسارت است و وقایع آن پیرامون پیوند آتشین این دو قلب و دو روح رقم می‌خورند؛ رابطه‌ای که در ادامه به‌شیوه‌ای خطرناک و ناسالم از مرزهای اخلاق فراتر می‌رود.

بشنوید:

هنرمندان:

مدت زمان اثر: 29 ساعت و 13 دقیقه

...

...

دیدگاههای کاربران

تعداد دیدگاه: 0

(برای ارسال دیدگاه حتما باید عضو سایت ماه آوا باشید)

تازه‌های ماه‌آوا

حماسه ویچر- جلد اول آخرین آرزونویسنده: آنجی سپکوفسکیRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ گرالت، ویچر اهل ریویا، جنگجویی است که خود سپکوفسکی او را مانند تیر از کمان رهاشده صاف و ساده می‌داند؛ اما دنیا و سرنوشتی که گرالت را احاطه کرده چنان پیچیده است که سادگی او به طرز دیوانه‌واری عمیق و بامعنی جلوه می‌کند. شاید نگاه اول فقط با یک هیولاکش حرفه‌‎ای که برای پول کار می‌کند روبه‌رو باشیم؛ اما گرالت معمولاً با انسان‌هایی سروکار دارد که هر هیولایی را شرمنده می‌کنند و این انسان‌ها هستند که مجبورش می کنند… بخشی از کتاب: او لحظه‌‌ای جلوی مسافرخانه‌‌ی ناراکورت پیر ایستاد، به صداها گوش فرا داد. طبق معمول، در این ساعت، مسافرخانه شلوغ بود. مرد غریبه داخل نشد. اسبش را به پایین خیابان هدایت کرد، به سمت مسافرخانه‌‌ی کوچک‌تری به ‌نام روباه. این مهمانسرا محبوبیت خاصی نداشت و تقریباً خلوت بود. صاحب مسافرخانه سرش را از پشت بشکه‌‌ای خیارشور بیرون آورد و غریبه را برانداز کرد. تازه‌‌وارد که هنوز کت بر تنش بود، ساکت و بی‌‌حرکت جلوی پیشخوان ایستاده بود. - چی بیارم؟ غریبه گفت: «آبجو.» صدایش خوشایند نبود. مسافرخانه‌‌‌‌‌‌دار دستش را با پیش‌‌بند پارچه‌‌ای پاک کرد و یک لیوان سفالی برایش آورد. غریبه سن زیادی نداشت؛ اما موهایش تقریباً سفید بود. زیر کتش یک جلیقه‌‌ی کهنه‌‌ی چرمی پوشیده بود که با بند روی گردن و شانه‌‌هایش بسته شده بود. وقتی کتش را درآورد افراد دوروبرش متوجه شدند شمشیری حمل می‌‌کند که البته به‌خودی‌خود موضوع غیرطبیعی‌‌ای نبود، تقریباً هر مردی در ویزیم یک سلاح همراه خود داشت؛ اما هیچ‌کس شمشیرش را مثل یک کمان یا تیردان به پشتش نمی‌‌بست. غریبه کنار مشتری‌‌های دیگر که پشت یک میز بودند ننشست. همان‌‌جا جلوی پیشخوان ایستاده بود و به مسافرخانه‌‌دار خیره شده بود. هرازگاهی محتویات لیوانش را مَزه‌‌مَزه می‌‌کرد. - برای شب یه اتاق می‌‌خوام. مسافرخانه‌‌دار با غرولند گفت: «جا نداریم.» به چکمه‌‌های غریبه نگاه کرد که خاکی و کثیف بودند. «ناراکورت پیر رو امتحان کن.» - ترجیح می‌‌دم همین‌‌جا بمونم. «گفتم که جا نداریم.» مسافرخانه‌‌دار بالاخره لهجه‌‌ی غریبه را تشخیص داد، اهل ریویا بود. «پولش رو می‌‌دم.» تازه‌‌وارد آهسته صحبت می‌‌کرد، انگار که خودش هم مطمئن نبود و بعد اتفاقی که نباید می‌افتاد، افتاد. مرد آبله‌‌روی دیلاقی _ که از لحظه‌‌ی ورود تازه‌‌وارد چشم‌‌ از او برنداشته بود _ بلند شد و سمت پیشخوان آمد. دو رفیقش نیز همراه با او بلند شدند، بافاصله‌ی دو قدمی پشت سرش ایستادند. مرد آبله‌‌رو درست کنار تازه‌‌وارد ایستاد و با خشونت گفت: «به تو اتاق نمی‌‌دیم، ولگرد ریویایی. در ویزیم به کسایی مثل تو احتیاجی نیست. این شهر آبرو داره!» غریبه، لیوان در دست قدمی به عقب رفت. نگاهی به مسافرخانه‌‌دار انداخت؛ اما او رویش را برگرداند. حتی به ذهن مسافرخانه‌‌دار نرسید که از مرد ریویایی دفاع کند. به‌هرحال، چه کسی از ریویایی‌‌ها خوشش می‌آمد؟ ”

زندگی رویایی‌تان را خلق کنیدنویسنده: کریس وایدنرRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ چند لحظه چشمانتان را ببندید و زندگی رویایی‌‌تان را مجسم کنید. زندگی‌ای را مجسم کنید که به‌راستی آرزویش را دارید. آن را می‌بینید؟ آدم‌ها را می‌بینید؟ صداها را می‌شنوید؟ آن را به‌وضوح و روشنی احساس می‌کنید؟ اگر می‌توانستیم رویاهایی را که در سر داریم به واقعیت تبدیل کنیم، زندگی باشکوه نمی‌شد؟ با این حال، در اغلب مواقع، پس از آن که رویایی را در سر می‌پرورانیم چشمانمان را باز می‌کنیم، سرمان را تکان می‌دهیم و به خودمان می‌گوییم: «حالا باید برگردم به واقعیت!» آن زندگی که برای ما رویاست، برای بعضی‌ها واقعیت است! چرا؟ چون از ما بهترند؟ چون خونشان از ما رنگین‌تر است؟ چون از ما خوش‌اقبال‌ترند؟ بدیهی است که این‌طور نیست! پس چرا آنچه برای ما رویاست برای بعضی واقعی است؟ چون آنچه را برای تحقق رویایشان لازم بوده است، انجام داده‌اند. آن‌ها پایشان را از رویاپردازی محض فراتر نهاده و آن را خلق کرده‌اند! زندگی‌ای را خلق کرده‌اند که می‌خواستند. برای تحقق زندگی دلخواهشان تلاش کرده‌اند. مسؤولیت سرنوشتشان را بر عهده گرفته‌اند. حالا، نوبت شماست! ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools