نگاهی اجمالی به کتاب“ چند لحظه چشمانتان را ببندید و زندگی رویاییتان را مجسم کنید. زندگیای را مجسم کنید که بهراستی آرزویش را دارید. آن را میبینید؟ آدمها را میبینید؟ صداها را میشنوید؟ آن را بهوضوح و روشنی احساس میکنید؟ اگر میتوانستیم رویاهایی را که در سر داریم به واقعیت تبدیل کنیم، زندگی باشکوه نمیشد؟ با این حال، در اغلب مواقع، پس از آن که رویایی را در سر میپرورانیم چشمانمان را باز میکنیم، سرمان را تکان میدهیم و به خودمان میگوییم: «حالا باید برگردم به واقعیت!» آن زندگی که برای ما رویاست، برای بعضیها واقعیت است! چرا؟ چون از ما بهترند؟ چون خونشان از ما رنگینتر است؟ چون از ما خوشاقبالترند؟ بدیهی است که اینطور نیست! پس چرا آنچه برای ما رویاست برای بعضی واقعی است؟ چون آنچه را برای تحقق رویایشان لازم بوده است، انجام دادهاند. آنها پایشان را از رویاپردازی محض فراتر نهاده و آن را خلق کردهاند! زندگیای را خلق کردهاند که میخواستند. برای تحقق زندگی دلخواهشان تلاش کردهاند. مسؤولیت سرنوشتشان را بر عهده گرفتهاند. حالا، نوبت شماست! ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ چندبار کاری را به نیتی خاص شروع کردهاید که به نتیجهای کاملا متفاوت ختم شده؟ داستان زندگی هاکان منگوچ در کتاب صوتی دلت که پاک باشد داستانت پایان خوشی خواهد داشت ماجرایی از همین دست است. او در بیستونه سالگی به دلیل عشقش به حیوانات راهی آفریقا شد. این نویسندهی ترک جایی بین کشورهای زیمباوه، موزامبیک و بوتسوانا مشغول کار داوطلبانه با شیرها بود و هدف دیگری از حضور در این مکان نداشت که ناگهان با یک صوفی ملاقات کرد... .
مگنوچ، نیتِ زندگی کنار حیوانات وحشی را داشت و آن صوفی، عزم گوشهنشینی. اما صدای نواختن نی که هاکان به همراه خود برده بود، عارف را به نزد او کشاند. آنها مدتی طولانی به گفتگو نشستند. امر مراقبت از سلطان جنگل برای مرد جوان، به عطشی برای معنویت تبدیل شد و میل به انزوایِ صوفی، جایش را به شوق آموزگاری داد. کتاب صوتی دلت که پاک باشد داستانت پایان خوشی خواهد داشت نتیجهی آن روزهای پربار است و بیاغراق ما مردمِ قرن 21 چه خوشبختیم که برای فهمیدن رازهای هستی تنها به آزمون و خطا متکی نیستیم! ”