نگاهی اجمالی به کتاب“ شب به زودی سراسر جنگل را فرا گرفت. قورباغههای برکه آواز جمعی خود را شروع کردند. چند زاغچه مدت کوتاهی روی درخت مجاور با هم مشاجره کردند. جغدی در فاصلهای دوردست میخواند. از دور صدای گرگ میآمد. آخرین فکر سام، وقتی به خواب فرو میرفت، این بود که هنوز برای جوجههایشان اسم انتخاب نکردهاند. با خود گفت: «باید فردا صبح در این باره صحبت کنیم.» پلکهای سام به آرامی بسته شدند و او کلاغوار تبسم کرد، همان لحظه اسمی از خاطرش گذاشت؛ اسمی برای آن جوجهای که باعث افکار گوناگون، پیشبینی و هیجان او شده بود. جآشوا. او را جآشوا میخواندند، و این نام پدربزرگ سام و همسر اسمرالدا بود. جآشوا نام خوبی برای قهرمان بود، مگر نه؟ ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ داستان بینایی از یک روز باران در یک حوزه اخذ رای در پایتختی بی نام آغاز می شود. از شدت باران کسی بیرون نیامده و در حوزه پرنده پر نمی زند. بعدازظهر است و هنوز هیچ کس برای دادن رای به حوزه نیامده است. مسئولین حوزه با نگرانی به افراد خانواده و بستگان شان تلفن می زنند و از آنها می خواهند تنور انتخابات را گرم کنند، گویا کسی قصد رای دادن ندارد اما ساعت چهار به ناگاه حوزه اخذ رای شلوغ می شود. مردم مصمم و شتابان، می آیند و رای خود را به صندوق می ریزند. فردای آن روز شمارش آرا آغاز می گردد. نتیجه باورنکردنی نیست. بیشتر مردم رای سفید به داخل صندوق ریخته اند و احزاب تنها مقدار کمی از آرا را از آن خود کرده اند. هفتاد درصد آرا سفید است مردم با رای سفید شورش کرده اند. آیا این رای سفید با کوری ارتباطی دارد؟ ”