شیطان به قتل می‌رسد

کتاب صوتی

کتاب صوتی شیطان به قتل می‌رسد

دوستان عزیز ماه آوا

از ابتدای مهرماه سال ۱۴۰۰ خرید محصولات ماه آوا تنها از طریق پلتفرمهای فروش کتاب صوتی امکان پذیر خواهد بود

اثری از

نام اصلی:

ناشر: نشر ثالث

سال چاپ:

شابک:

خلاصه:

داستانی از مهمانی مرگ که با قتل شیطان به پایان می‌رسد. آگاتا کریستی در کتاب صوتی شیطان به قتل می‌رسد، روایتگر مهمانی باشکوهی است که با مرگ میزبان به صحنه‌ی جنایت تبدیل می‌شود. آقای «شیناتا» که پیش از این هم به برگزاری مهمانی‌های مجلل مشهور بوده، تصمیم می‌گیرد تا با دعوت مهمانان ویژه‌ای از جمله هرکول پوآرو، کلکسیون شخصی‌اش را به نمایش بگذارد. اگرچه مهمانان آقای شیناتا همیشه از مهمانی‌های او با آغوش باز استقبال می‌کنند اما همگی کمی از او می‌ترسند و در دل او را «شیطان» خطاب می‌کنند.

بشنوید:

هنرمندان:

مدت زمان اثر: 12 ساعت و 54 دقیقه

...

...

دیدگاههای کاربران

تعداد دیدگاه: 0

(برای ارسال دیدگاه حتما باید عضو سایت ماه آوا باشید)

کتاب صوتی مسخ مسخ

فرانتس کافکا

کتاب صوتی بیابان تاتارها بیابان تاتارها

دینو بوتزاتی

کتاب صوتی گریز پا گریز پا

آلیس مونرو

کتاب صوتی شب های روشن شب های روشن

فئودور داستایفسکی

کتاب صوتی سوپرمارکت شبانه روزی سوپرمارکت شبانه روزی

سایاکا موراتا

کتاب صوتی شیطان به قتل می‌رسد شیطان به قتل می‌رسد

آگاتا کریستی

تازه‌های ماه‌آوا

آغازی دوبارهنویسنده: جوئل اوستینRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ کتاب آغازی دوباره، نوشته جول اوستین، خودسازی و موفقیت را از دیدگاه دین مسیحیت تعریف می‌کند و به شما می‌گوید که چگونه با بهره‌مندی از آموزه‌های مذهبی می‌توان درون خود را پرورش داد و به موفقیت دست یافت. اولین قدم موردنیاز برای بهره‌گیری از همه ظرفیت‌هایتان و بهترین تصمیمی که می‌توانید در زندگیتان بگیرید، این است که خداوند را در مرکزی‌ترین نقطه از زندگی خود قرار دهید. رمز این نکته که روزانه یک زندگی خارق‌العاده را زیست کنید این است که ارتباط خود را با خداوند بهتر و زیباتر سازید. باید ریشه‌های خود را به خداوند وصل کنید تا موفق شوید قدرتش را دریافت کنید و جان دوباره بگیرید تا هر فکر و طرحی که برای شما دارد، به نتیجه برسد. ”

سیزده دلیل براینویسنده: جی اشرRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ با تمام عضلات بدنم که باهم متحدانه می‌خواهند از حال بروم، مقابله می‌کنم. همه‌ی عضلاتم انگار باهم از من می‌خواهند به مدرسه نروم. می‌خواهند به‌جای دیگری بروم و تا فردا پنهان شوم؛ ولی اهمیتی نداشت، هر وقت به مدرسه برمی‌گشتم، مجبور بودم با آن آدم‌های داخل نوارها روبه‌رو شوم. به ورودی پارکینگ نزدیک می‌شوم. جایی که تخته‌سنگ بزرگ و حکاکی شده‌ای با پیچکی که به دور پایه‌ی آن پیچیده شده قرار دارد. روی آن نوشته یادبودِ سال 1993. در طول این سه سال، بارها از جلوی این تخته‌سنگ عبور کرده‌ام؛ اما هیچ‌وقت پارکینگ را به این شلوغی ندیده بودم. حتی یک‌بار، چون هیچ‌وقت این‌قدر دیر به مدرسه نمی‌آمدم. تا امروز. به دو دلیل. یک: بیرون دفتر پُست منتظر ایستاده بودم. منتظر بودم باز کند تا جعبه کفشی پر از نوار کاست را پُست کنم. ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools