نامه ای به آیدا

کتاب صوتی

کتاب صوتی نامه ای به آیدا

دوستان عزیز ماه آوا

از ابتدای مهرماه سال ۱۴۰۰ خرید محصولات ماه آوا تنها از طریق پلتفرمهای فروش کتاب صوتی امکان پذیر خواهد بود

اثری از
نویسنده احمد شاملو

" از مجموعه شعر احمد شاملو "

نام اصلی: a Letter to Ayda

ناشر: نشر سپید ماه آوا

سال چاپ: 1396

شابک:

-

خلاصه:

گزیده ای از کتاب مثل خون در رگ های من

بشنوید:

هنرمندان:
صدابردار صنم کجوئی
تهیه کننده راضیه هاشمی
انتخاب موسیقی صنم کجوئی

تاریخ تولید اثر: مرداد ماه 96

مدت زمان اثر: 6 دقیقه

مجموعه نامه های عاشقانه احمد شاملو به همسرش آیدا

...

...

دیدگاههای کاربران

تعداد دیدگاه: 8

(برای ارسال دیدگاه حتما باید عضو سایت ماه آوا باشید)

باران بهاری

25 فروردین 1398 ساعت 11:49

مردم رو سرکار گذاشتین واسه کتاب مثل خون در رگ های من !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
فقط 5 مین داشت

محسن کیاندوست

24 مرداد 1398 ساعت 23:06

ذوست من این دسته کارهای کوتاه و رایگان فقط داخل سایت قابل شنیدن هساتند.

کوروش دسترنج

16 اسفند 1397 ساعت 22:18

عجبااا
از کی تا حالا دانلود شده شنیدن در انونس!!!!

محسن کیاندوست

24 مرداد 1398 ساعت 23:06

ذوست من این دسته کارهای کوتاه و رایگان فقط داخل سایت قابل شنیدن هساتند.

کامیاب فرجام

8 فروردین 1397 ساعت 16:25

سلام لطفا بررسی کنید چرا لینک را ایجاد نمیکنه
با تشکر

محسن کیاندوست

8 فروردین 1397 ساعت 17:55

با سلام. این کار را باید در قسمت آنونس بشنوید

الهه نادعلی

26 بهمن 1397 ساعت 01:08

دوست گرامی اگر کسی بخواد کاملش رو دانلود کنه باید چیکار کنه؟

محسن کیاندوست

24 مرداد 1398 ساعت 23:06

ذوست من این دسته کارهای کوتاه و رایگان فقط داخل سایت قابل شنیدن هساتند.

کتاب صوتی مسخ مسخ

فرانتس کافکا

کتاب صوتی بیابان تاتارها بیابان تاتارها

دینو بوتزاتی

کتاب صوتی وضع بشر وضع بشر

هانا آرنت

کتاب صوتی گریز پا گریز پا

آلیس مونرو

کتاب صوتی شب های روشن شب های روشن

فئودور داستایفسکی

کتاب صوتی سوپرمارکت شبانه روزی سوپرمارکت شبانه روزی

سایاکا موراتا

تازه‌های ماه‌آوا

حماسه ویچر- جلد سوم- خون الف هانویسنده: آنجی سپکوفسکیRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ جلد سوم این مجموعه‌‌ی جذاب شاید تنها زمانی است که شخصیت‌هایش برای مدتی طعم واقعی آرامش را می‌چشند. ویچر مشغول آموزش دخترخوانده‌اش،‌ در حال تبدیل به پدر حمایتگری است که طرفداران بازی‌های کامپیوتری به خوبی با آن آشنایند. از طرف دیگر سیری شیفته‌ی کائرمورهن، تصمیم گرفته به ویچری قدرتمند تبدیل شود و انتقام خانواده‌اش از نیلفگاردی‌ها بستاند. تریس مریگولد، ساحره‌ای که در نبرد سودن کنار ینفر جنگیده نیز به جمع ویچرها می‌پیوندد تا بخشی از کمک‌های جادویی موردنیاز آن‌ها را فراهم کند. ”

حماسه ویچر- جلد اول آخرین آرزونویسنده: آنجی سپکوفسکیRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ گرالت، ویچر اهل ریویا، جنگجویی است که خود سپکوفسکی او را مانند تیر از کمان رهاشده صاف و ساده می‌داند؛ اما دنیا و سرنوشتی که گرالت را احاطه کرده چنان پیچیده است که سادگی او به طرز دیوانه‌واری عمیق و بامعنی جلوه می‌کند. شاید نگاه اول فقط با یک هیولاکش حرفه‌‎ای که برای پول کار می‌کند روبه‌رو باشیم؛ اما گرالت معمولاً با انسان‌هایی سروکار دارد که هر هیولایی را شرمنده می‌کنند و این انسان‌ها هستند که مجبورش می کنند… بخشی از کتاب: او لحظه‌‌ای جلوی مسافرخانه‌‌ی ناراکورت پیر ایستاد، به صداها گوش فرا داد. طبق معمول، در این ساعت، مسافرخانه شلوغ بود. مرد غریبه داخل نشد. اسبش را به پایین خیابان هدایت کرد، به سمت مسافرخانه‌‌ی کوچک‌تری به ‌نام روباه. این مهمانسرا محبوبیت خاصی نداشت و تقریباً خلوت بود. صاحب مسافرخانه سرش را از پشت بشکه‌‌ای خیارشور بیرون آورد و غریبه را برانداز کرد. تازه‌‌وارد که هنوز کت بر تنش بود، ساکت و بی‌‌حرکت جلوی پیشخوان ایستاده بود. - چی بیارم؟ غریبه گفت: «آبجو.» صدایش خوشایند نبود. مسافرخانه‌‌‌‌‌‌دار دستش را با پیش‌‌بند پارچه‌‌ای پاک کرد و یک لیوان سفالی برایش آورد. غریبه سن زیادی نداشت؛ اما موهایش تقریباً سفید بود. زیر کتش یک جلیقه‌‌ی کهنه‌‌ی چرمی پوشیده بود که با بند روی گردن و شانه‌‌هایش بسته شده بود. وقتی کتش را درآورد افراد دوروبرش متوجه شدند شمشیری حمل می‌‌کند که البته به‌خودی‌خود موضوع غیرطبیعی‌‌ای نبود، تقریباً هر مردی در ویزیم یک سلاح همراه خود داشت؛ اما هیچ‌کس شمشیرش را مثل یک کمان یا تیردان به پشتش نمی‌‌بست. غریبه کنار مشتری‌‌های دیگر که پشت یک میز بودند ننشست. همان‌‌جا جلوی پیشخوان ایستاده بود و به مسافرخانه‌‌دار خیره شده بود. هرازگاهی محتویات لیوانش را مَزه‌‌مَزه می‌‌کرد. - برای شب یه اتاق می‌‌خوام. مسافرخانه‌‌دار با غرولند گفت: «جا نداریم.» به چکمه‌‌های غریبه نگاه کرد که خاکی و کثیف بودند. «ناراکورت پیر رو امتحان کن.» - ترجیح می‌‌دم همین‌‌جا بمونم. «گفتم که جا نداریم.» مسافرخانه‌‌دار بالاخره لهجه‌‌ی غریبه را تشخیص داد، اهل ریویا بود. «پولش رو می‌‌دم.» تازه‌‌وارد آهسته صحبت می‌‌کرد، انگار که خودش هم مطمئن نبود و بعد اتفاقی که نباید می‌افتاد، افتاد. مرد آبله‌‌روی دیلاقی _ که از لحظه‌‌ی ورود تازه‌‌وارد چشم‌‌ از او برنداشته بود _ بلند شد و سمت پیشخوان آمد. دو رفیقش نیز همراه با او بلند شدند، بافاصله‌ی دو قدمی پشت سرش ایستادند. مرد آبله‌‌رو درست کنار تازه‌‌وارد ایستاد و با خشونت گفت: «به تو اتاق نمی‌‌دیم، ولگرد ریویایی. در ویزیم به کسایی مثل تو احتیاجی نیست. این شهر آبرو داره!» غریبه، لیوان در دست قدمی به عقب رفت. نگاهی به مسافرخانه‌‌دار انداخت؛ اما او رویش را برگرداند. حتی به ذهن مسافرخانه‌‌دار نرسید که از مرد ریویایی دفاع کند. به‌هرحال، چه کسی از ریویایی‌‌ها خوشش می‌آمد؟ ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools