دال دوست داشتن

کتاب صوتی

کتاب صوتی دال دوست داشتن

دوستان عزیز ماه آوا

از ابتدای مهرماه سال ۱۴۰۰ خرید محصولات ماه آوا تنها از طریق پلتفرمهای فروش کتاب صوتی امکان پذیر خواهد بود

اثری از

چند روایت از عشق و زندگی

نام اصلی:

ناشر: نشر ویدا

سال چاپ: 1395

شابک:

خلاصه:

حسین وحدانی در پی علاقه و پیگیری مخاطبان تصمیم گرفت این نوشته‌ها را در قالب کتاب منتشر کند تا افراد بیشتری بتوانند به این سبک از روایت‌های عاشقانه دسترسی داشته باشند. حسین وحدانی در این رابطه می‌گوید: «دیدم که انگار آدم‌هایی هستند که با خواندن این کلمات، حال بهتری پیدا می‌کنند. این را خودشان گفتند؛ در نامه‌ها و پیغام‌های‌شان. و گفتند که لحظه‌هایی بر آن‌ها گذاشته است که این کلمات به کمک‌شان آمده‌اند. و برایم نوشتند که گاهی با خواندن این کلمات، راحت‌تر نفس کشیده‌اند، راحت‌تر لبخند زده‌اند، راحت‌تر اشک ریخته‌اند، راحت‌تر خوابیده‌اند، راحت‌تر دوست داشته‌اند و راحت‌تر دوست داشته‌شده‌اند. و دیدم که زحمت بازنوشتن و آماده کردن یک کتاب، در برابر این همه، هیچ است.»

در بخشی از کتاب دال دوست داشتن می‌خوانیم

وقتی از بخشش حرف می‌زنیم، از چی حرف می‌زنیم؟ آیا هر جور بخشیدنی فضیلت است؟ آیا هر خطایی را می‌شود بخشید؟ من جعبه‌ای از میوه‌های تازه و سالم را در نظر می‌گیرم که ناگهان درمی‌یابیم یکی‌شان فاسد شده و گندیده است. شاید دورش بیندازیم، شاید هم نگهش داریم و شاید حتی بخوریمش. این انتخاب ماست؛ از سر اجبار یا اختیار. اما آیا می‌توانیم فاسد بودنش را انکار کنیم؟ آیا می‌شود بگوییم «این جعبه‌ میوه‌ی فاسدی ندارد» و خیال کنیم از مفهوم میوه‌ی سالم قلب ماهیت نکرده‌ایم؟ به یک اتومبیل فکر کنیم، وقتی ملتفت می‌شویم موتور آن به کل خراب است. می‌توانیم موتور را عوض نکنیم و منتظر باشیم یک روز در راه از کار بیفتد. یا می‌توانیم عوضش کنیم و با این کار هویت اتومبیل را به کلی تغییر دهیم: این اتومبیل دیگری هست. اما نمی‌توانیم خرابی موتور را نادیده بگیریم و بر او «ببخشیم». این جا مفهوم بخشش بی‌معناست. فقط یک شعار بزک کرده و خوش آب و رنگ و البته فاقد ارزش است، چون این جا «بخشیدن، ماهیت آن چه را می‌خواهیم ببخشیم، تغییر می‌دهد». بله، بخشش فضیلت است و نشان از بزرگواری و مهربانی دارد؛ انگار. اما گاهی بخشیدن محبوب، امضای حکم پایان اوست. تبدیل کردن اوست به موجودی که بود و نبودش فرقی ندارد.

بشنوید:

هنرمندان:
تهیه کننده راضیه هاشمی
صدابرداری و میکس آرش رستمی

مدت زمان اثر: 2 ساعت و 15 دقیقه

...

...

دیدگاههای کاربران

تعداد دیدگاه: 0

(برای ارسال دیدگاه حتما باید عضو سایت ماه آوا باشید)

کتاب صوتی بخش D بخش D

فریدا مک فادن

کتاب صوتی دجله به حال تو ناله کند دجله به حال تو ناله کند

امیلی ین ملفتو

کتاب صوتی مسخ مسخ

فرانتس کافکا

کتاب صوتی بیابان تاتارها بیابان تاتارها

دینو بوتزاتی

کتاب صوتی گریز پا گریز پا

آلیس مونرو

کتاب صوتی شب های روشن شب های روشن

فئودور داستایفسکی

تازه‌های ماه‌آوا

قاب‌های خالینویسنده: فهیم عطارRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ داستانی عاشقانه با روایتی متفاوت است. «فهیم عطار» در این کتاب سوژه‌های متفاوتی برای نوشتن پیدا کرده است. این داستان درون‌مایه‌های روان‌شناسی و ماجراجویی هم دارد. با وجود کتاب‌هایی مثل قاب‌های خالی، هنوز هم می‌توان به خواندن یک کتاب خوش‌خوان و پرکشش ایرانی امیدوار بود. شب عروسیمان بود. مهمان‌ها همه رفته بودند. کراواتم را شل کردم و روی صندلی ولو شدم. پونه کنارم نشست و کفش‌هایش را درآورد. «پشت پاهام رو زدن. حالم از کفش پاشنه‌بلند به هم می‌خوره.» نگاهش کردم و گفتم: «بالاخره رسما مالِ من شدی.» ابرو بالا انداخت و گفت: «من مال هیشکی نیستم. من مال خودمم.» ”

معمای کارائیبنویسنده: آگاتا کریستیRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ آگاتا کریستی نویسنده انگلیسی داستان‌های جنایی و ادبیات کارآگاهی با نام مستعار مری وستماکوت داستان‌های عاشقانه و رومانتیک نیز می‌نوشت. اما شهرت اصلی اش به خاطر 66 رمان جنایی اوست. داستان‌های آگاتا کریسیتی، به خصوص آن دسته که درباره ماجراهای کاراگاه هرکول پوآرو یا خانم مارپل هستند. نه تنها لقب ملکه جنایت را برای او به ارمغان آوردند بلکه او را به عنوان یکی از مهم‌ترین و مبتکرترین نویسندگانی که در راه توسعه و تکامل داستان‌های جنایی کوشیده‌اند نیز معرفی و مطرح کردند. - بخشی از کتاب: سرگرد مکث کرد و سپس عکس کوچکی را از لابلای محتویات کیفش بیرون کشید. به دقت به آن نگریست و گفت:«میل دارید عکس یک قاتل را ببینید؟» سرگرد داشت عکس را به دست خانم مارپل می‌داد که یکباره حرکت دستش متوقف شد. انگار خشکش زده بود. بیش از پیش به قورباغه‌ای چاق و چله شباهت پیدا کرده بود. به ظاهر سرگرد پال گریو از بالای شانه راست خانم مارپل شیئی یا شخصی را دیده و ماتش برده بود؛ دقیقا به همان جهتی نگاه می‌کرد که صدای نزدیک شدن قدم‌ها از آن سو به گوش می‌رسید. «این غیرممکن است. منظورم...» سرگرد با عجله همه چیز را در کیفش چپاند و آن را در جیبش گذاشت. ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools