دلت که پاک باشد داستانت پایان خوشی خواهد داشت

کتاب صوتی

کتاب صوتی دلت که پاک باشد داستانت پایان خوشی خواهد داشت

کتاب صوتی دلت که پاک باشد داستانت پایان خوشی خواهد داشت
اثری از

نام اصلی:

ناشر: نشر نسل نواندیش

سال چاپ:

شابک:

خلاصه:

چندبار کاری را به نیتی خاص شروع کرده‌اید که به نتیجه‌ای کاملا متفاوت ختم شده؟ داستان زندگی هاکان منگوچ در کتاب صوتی دلت که پاک باشد داستانت پایان خوشی خواهد داشت ماجرایی از همین دست است. او در بیست‌ونه سالگی به دلیل عشقش به حیوانات راهی آفریقا شد. این نویسنده‌ی ترک جایی بین کشورهای زیمباوه، موزامبیک و بوتسوانا مشغول کار داوطلبانه با شیرها بود و هدف دیگری از حضور در این مکان نداشت که ناگهان با یک صوفی ملاقات کرد... .

مگنوچ، نیتِ زندگی کنار حیوانات وحشی را داشت و آن صوفی، عزم گوشه‌نشینی. اما صدای نواختن نی که هاکان به همراه خود برده بود، عارف را به نزد او کشاند. آن‌ها مدتی طولانی به گفتگو نشستند. امر مراقبت از سلطان جنگل برای مرد جوان، به عطشی برای معنویت تبدیل شد و میل به انزوایِ صوفی، جایش را به شوق آموزگاری داد. کتاب صوتی دلت که پاک باشد داستانت پایان خوشی خواهد داشت نتیجه‌ی آن روزهای پربار است و بی‌اغراق ما مردمِ قرن 21 چه خوشبختیم که برای فهمیدن رازهای هستی تنها به آزمون و خطا متکی نیستیم!

هنرمندان:

دیدگاههای کاربران

تعداد دیدگاه: 0

(برای ارسال دیدگاه حتما باید عضو سایت ماه آوا باشید)

تازه‌های ماه‌آوا

خاطره‌های پراکندهنویسنده: گلی ترقیRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ کتاب خاطره‌های پراکنده نوشته‌ی گلی ترقی است. او در این کتاب، هشت داستان کوتاه را کنار هم قرار داده که عنوان داستان‌ها از این قرار است: «اتوبوس شمیران»، «دوست کوچک»، «خانه‌ی مادربزرگ»، «پدر»، «خدمتکار»، «مادام گُرگِه»، «خانه‌ای در آسمان» و «عادت‌های غریب آقای الف در غربت». با توجه به‌عنوان کتاب، شاید نویسنده در نگارش این داستان‌ها از خاطرات کودکی‌اش متأثر باشد و شاید اصلاً بخشی از خاطراتش را عیناً در این کتاب نقل کرده باشد. در داستان «دوست کوچک» قصه‌ی دو دختربچه را می‌خوانیم که با هم پیمان خواهری بسته‌اند؛ اما پیدا شدن سر و کله‌ی یک دوست سوم همه‌چیز را به هم می‌ریزد. در بخشی از این داستان آمده است: «تابستان هزار و نهصد و هشتاد و چهار؛ ساحل مدیترانه پوشیده از آدم است. جا برای تکان خوردن نیست. به خاطر بچه‌ها تن به این سفر داده‌ام و از آمدن پشیمانم. دریای فیروزه‌ای کثیف و خاکستری است و هوا، مرطوب و داغ، روی تن سنگینی می‌کند. کتابم را می‌بندم و به مردمی که دور و برم هستند نگاه می‌کنم و نگاهم بی‌تفاوت از روی بدن‌ها می‌گذرد، دور می‌زند، برمی‌گردد و روی صورتی نیمه‌آشنا می‌ماند. نزدیک به من، زنی تنها، که سن و سال مرا دارد، روی ماسه‌ها دراز کشیده است و حسی غریب بِهِم می‌گوید که من این زن را می‌شناسم. فکرهایم درهم می‌شود و ته سرم، خاطره‌هایی مغشوش، مثل کرم‌های شبتاب، برق برق می‌زنند. رویم را برمی‌گردانم اما حواسم پیش اوست. ناراحتم و دلم می‌خواهد جایم را عوض کنم. بچه‌ها را صدا می‌زنم. عینک آفتابیش را برمی‌دارد و توی کیفش دنبال چیزی می‌گردد. سرش را بالا می‌گیرد. می‌نشیند. رویش را می‌چرخاند و یک آن، به من خیره می‌شود؛ از چشم‌هایش است که او را می‌شناسم؛ از آن دو تا دایره‌ی درشت آبی که هنوز هم مثل روزهای کودکی ته دلم را می‌لرزاند.» ”

کلبهنویسنده: ویلیام پل یانگRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ کلبه داستان زیبایی است از اینکه چگونه خداوند ما را در تلاطم ناراحتی‌ها و از میان چنگال ناامیدی‌ها و مغلوب فرضیاتمان پیدا می‌کند. او هیچ‌گاه ما را آنجا که هستیم رها نمی‌کند مگر آنکه خودمان بخواهیم. زمانی که تخیل یک نویسنده و احساسات یک متخصص الهیات در هم تلفیق می‌شوند، حاصل رمانی می‌شود چون کلبه. این کتاب پتانسیل آن را دارد که با نسل حاضر همان کاری را بکند که سفر زائر جان بانیان برای نسل خود کرد. این کتاب تا این حد خوب است. ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools