محمود هادی‌زاده

از این هنرمند بشنوید:
گوینده:
  • کتاب صوتی - قانون جذب - ماه آوا
  • کتاب صوتی - جهان در پوست گردو - ماه آوا
  • کتاب صوتی - افکارتان را تغییر دهید تا زندگی‌تان تغییر کند - ماه آوا
  • کتاب صوتی - سیلماریلیون - ماه آوا
  • کتاب صوتی - تمرینات جادویی برای نتورکرها - ماه آوا
  • کتاب صوتی - بازی کار - ماه آوا
  • کتاب صوتی - تا بهار صبر کن باندینی - ماه آوا
  • کتاب صوتی - حماسه ویچر- جلد اول آخرین آرزو - ماه آوا
  • کتاب صوتی - حماسه ویچر- جلد دوم- شمشیر سرنوشت - ماه آوا
  • کتاب صوتی - حماسه ویچر- جلد سوم- خون الف ها - ماه آوا
  • کتاب صوتی - حماسه‌ ویچر - جلد چهارم: زمان خواری - ماه آوا
  • کتاب صوتی - حماسه‌ ویچر - جلد پنجم: غسل آتش - ماه آوا
  • کتاب صوتی - یادداشت‌های کتابفروش - ماه آوا
  • کتاب صوتی - دلت که پاک باشد داستانت پایان خوشی خواهد داشت - ماه آوا
  • کتاب صوتی - وسیع تر از آسمان، عظیم تر از فضا - ماه آوا
  • کتاب صوتی - حماسه ویچر- جلد ششم- برج پرستو - ماه آوا

تازه‌های ماه‌آوا

جادوی باورنویسنده: کلود ام بریستولRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ به نظر شما هیچ نیرو، عامل یا علمی در دنیا وجود دارد که تنها عده کمی آن را درک کرده و برای غلبه بر مشکلات خود و دستیابی به موفقیت‌های چشمگیر از آن استفاده کنند؟ من با قاطعیت می­گویم بله! چنین چیزی وجود دارد، و هدف من از نوشتن این کتاب آن است که با شرح ماهیت و کاربرد این نیرو به خوانندگان کمک کنم تا در صورت تمایل برای دستیابی به موفقیت در زندگی‌شان از آن بهره ببرند. ”

اینم شد زندگینویسنده: عزیز نسینRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ «اینم شد زندگی» یک مجموعه داستانی از نویسنده توانای اهل ترکیه، عزیز نسین است. او در این آثار طنز تلخ و سیاهی را برای توصیف پیرامونش به کار می‌گیرد تا معایب اجتماعی زمانش را برملا کند و با نقد آنها راهکار گذر از این معایب را نشان دهد. او منتقد بی‌رحم اما خوش‌زبان جامعه ترکیه است و البته خوش‌انصاف؛ زیرا همه تقصیرها را هم به گردن حکومت و سیستم اداری و... نمی‌اندازد. قلم او متوجه مردم هم هست و با نقد خرافات، کژبینی و کوتته‌فکری مردم، می‌کوشد توازنی در نقدهایش ایجاد کند و راه برون‌رفت از مشکلات را بیشتر بنمایاند. بخشی از کتاب: «بعد از اینکه مرا ختنه کردند اسم مرا در یک مکتب نوشتند. مکتب از خانه ما خیلی دور بود ولی چاره نداشتیم باید می‌رفتم، راستش از دوری راه زیاد ناراحت نبودم چون خیابانها را دید می‌زدم!... ملاباجی که من آنجا درس می‌خواندم سه تا دختر بزرگ داشت، هر سه‌تا سفید و خوشگل بودند و من از هر سه تاشان خیلی خوشم می‌آمد! مثل روس‌ها بودند. آخه از وقتی که روس‌ها به مملکت ما آمدند دوچیز را با خودشان آوردند. یکی زن‌هایِ خوشگل و سفید و یکی هم اسکناس‌های بزرگ!... پدرم دوتا از این اسکناس‌ها داشت. البته مردم زیاد داشتند. اسکناس‌های روسی توی دست و پای مردم ریخته بود وقتی روسها از ترکیه رفتند. انقلابیون اسکناس‌ها را جمع کردند بعد هم از اعتبار افتاد. البته ما غیر از دو تا نداشتیم. چه می‌شد کرد. پولی بی اعتبار هم گیر ما نمی‌آمد! پدرم پولهای به آن بزرگی را یک قروش فروخت!... وقتی به مکتب رفتم مادرم یک فینه قرمز رنگی برایم درست کرد و به سرم گذاشت. یک قلم و دوات هم برایم خرید که وقتی می‌نوشتم «جرجر» صدا می‌کرد! روز اول به مدرسه رفتم باید این دعا را حفظ می‌کردم «رب یسر و لما تیتر رب تمین بالخیر» یعنی «آفریدگارا کارم را آسان کن. نگذار سخت بگذرد. تو کارم را به خیر بگردان» ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools