امیر فرحان‌نیا

از این هنرمند بشنوید:
گوینده:
  • کتاب صوتی - کتاب جامع اسرار زبان بدن - ماه آوا
  • کتاب صوتی - وقتی خدا درمانگر تو باشد - ماه آوا
  • کتاب صوتی - غلبه بر کمرویی - ماه آوا
  • کتاب صوتی - کسی ما را به شام دعوت نمی‌کند - ماه آوا
  • کتاب صوتی - من خوبم، تو خوبی - ماه آوا
  • کتاب صوتی - سقلمه - ماه آوا
  • کتاب صوتی - استراتژی اقیانوس آبی - ماه آوا
  • کتاب صوتی - از خوب به عالی - ماه آوا
  • کتاب صوتی - غلبه بر شیطان - ماه آوا
  • کتاب صوتی - ثروت آفرینی به زبان آدمیزاد - ماه آوا
  • کتاب صوتی - سه دقیقه در قیامت - ماه آوا
  • کتاب صوتی - راز قهرمانی - ماه آوا
  • کتاب صوتی - آرامش در پرتو ایمان - ماه آوا
  • کتاب صوتی - روانشناسی اعتراض - ماه آوا
  • کتاب صوتی - بازگشت - ماه آوا
  • کتاب صوتی - شنود - ماه آوا
  • کتاب صوتی - بیت کوین، پول آینده - ماه آوا
  • کتاب صوتی - فکر بهتر زندگی بهتر - ماه آوا
  • کتاب صوتی - برو به دستش بیار - ماه آوا
  • کتاب صوتی - بیت کوین، پول الکترونیکی - ماه آوا
  • کتاب صوتی - صبح‌های جادویی مولتی میلیونرها - ماه آوا
  • کتاب صوتی - خود برتر - ماه آوا
  • کتاب صوتی - باورهای غلط شما - ماه آوا
  • کتاب صوتی - جادوی باور - ماه آوا
  • کتاب صوتی - چرا می خواهیم شما ثروتمند باشید - ماه آوا
  • کتاب صوتی - معمای کارائیب - ماه آوا
  • کتاب صوتی - مانیفست قهرمان هرروز - ماه آوا
  • کتاب صوتی - بهانه‌ها را کنار بگذارید - ماه آوا
  • کتاب صوتی - برادر ثروتمند، خواهر ثروتمند - ماه آوا
  • کتاب صوتی - وارکرفت: شب اژدها - ماه آوا
  • کتاب صوتی - وارکرفت: روز اژدها - ماه آوا
  • کتاب صوتی - وارکرفت- طلوع هورد - ماه آوا
  • کتاب صوتی - راه به قدم های تو روشن می شود - ماه آوا

تازه‌های ماه‌آوا

نگاهی اجمالی به کتاب

“ بسیار پیش آمده که آدم‌های خوب دور و برمان را در حال انجام کارهای بد ببینیم! کارمند محترمی که سال‌ها یک مسیر مستقیم را از خانه به محل کار می‌رفته و بعد در آخرین سال کاری او را به جرم اختلاس می‌گیرند. خانم خوبی که ده سال با همسرش زندگی کرده و مادری مهربان برای سه فرزندش بوده و در اوایل میانسالی خبر خیانتش را می‌شنوید. چرا در حالی که بسیار فرشته‌وار زندگی می‌کنیم بخش‌هایی در وجودمان هست که شبیه به دیو ما را به قهقهرا می‌برد و در یک لحظه تمام آنچه روزها برای ساختنش تلاش کرده‌ایم‌ با یک فریاد بر سر معشوقه‌مان، با تن دادن به یک وسوسه زیر سوال می‌برد و ما در لحظه‌ای بخشی از وجود خود یا اطرافیانمان را می‌بینیم که هرگز خیال وجود داشتنش را هم نداشته‌ایم؟ دبی فورد معتقد است که باید درک کنیم که انسان جمع اضداد، مجموع خوب یا بد، روشنایی و ظلمت، ضعف و قدرت، استعداد و حماقت است و تمامی آدم‌ها بالقوه تمام صفات و خوب و بدی که می‌توانید تصور کنید در خود دارند؛ روندی رو به رشد در شخص آغاز خواهد شد. هر صفتی که در دیگران می‌بینید از قتل و تجاوز گرفته تا وقف شدن برای یک خیریه در ما وجود دارد. وضعیت آدمی در هر لحظه در یکی از این دو قطب است. ”

خشم و هیاهونویسنده: ویلیام فاکنرRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ کتاب خشم و هیاهو اثر ویلیام فاکنر، نویسنده‌ی آمریکایی و به اعتقاد اکثر منتقدان بهترین اثر اوست. این نویسنده در سال 1949 به خاطر سهم منحصربه‌فرد، قدرتمند و هنرمندانه‌اش در رمان مدرن آمریکایی برنده‎ی جایزه‌ی نوبل ادبیات شد. فاکنر در کتاب خشم و هیاهو از زوال خانواده‌ی کامپسون می‌گوید. خانواده‌ای که چهار روز از زندگی‌اش از زبان چهار عضو آن روایت می‌شود. این روایت‌ها کاملاً متفاوت‌ اما مکمل یکدیگرند. راوی فصل اول بنجی است؛ فرد کندذهنی که ادراکش با دیگران متفاوت است و ماجراها را درهم و برهم نقل می‌کند. بیشتر هم از کدی دختر خانواده حرف می‌زند. راوی فصل دوم کونتین پسر بزرگ خانواده است. او بیشتر در ذهنیات و خاطراتش زندگی می‌کند؛ برای همین این فصل کمی حال و هوای شاعرانه دارد. راوی فصل سوم جیسون برادری سودجو و منفعت‌طلب است؛ حتی منفعتی که با مرگ دیگران نصیبش شود. و راوی فصل چهارم دیلسی است؛ کنیز سیاهپوست خانه که دانای کل هم هست. فهم این رمان شاید برای کسانی که در آغاز راه کتاب‌خوانی هستند، چندان ساده نباشد. شبیه پازلی پیچیده است که با پیدا شدن هر یک از تکه‌ها بخشی از واقعیت نمایان می‌شود. باید زمان گذاشت و سرنخ‌ها را به هم وصل کرد و منتظر نتیجه بود. کتاب خشم و هیاهو را صالح حسینی ترجمه کرده است. در بخشی از متن کتاب آمده است: «از میان نرده‌، لابلای گل پیچ‌پیچ، می‌دیدمشان که می‌زدند. رو به جایی که پرچم بود می‌آمدند و من از کنار نرده رفتم. لاستر کنار درخت گل توی سبزه‌ها را می‌کاوید. آن‌ها پرچم را بیرون آوردند، و آن‌ها داشتند می‌زدند. بعد پرچم را برگرداندند سر جایش و برگشتند به زمینِ بازی، و او زد و دیگری زد. بعد پیش رفتند، و من هم از کنار نرده رفتم. لاستر از درخت گل آمد و ما از کنار نرده رفتیم و آن‌ها ایستادند و ما ایستادیم و من، وقتی که لاستر توی سبزه‌ها را می‌کاوید، از لای نرده نگاه کردم. او زد «کدی، بگیرد.» آن‌ها از چمنزار گذشتند و دور شدند. من چسبیدم به نرده و دورشدنشان را تماشا کردم.» ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools