نگاهی اجمالی به کتاب“ من زنان و مادران خانهداری را میبینم که بیستوچهار ساعت شبانهروز کار میکنند اما تمام کنترل و قدرتشان را به دست شوهرانشان دادهاند زیرا پول درنمیآورند. من زنان مجرد موفقی را دیدهام که از تمرکز بر آنچه باید امروز انجام دهند تا آینده مالی خوبی داشته باشند، امتناع میکنند. من زنانی را دیدهام که در ازدواج دوم خود هستند اما نمیتوانند از داراییهایی که قبل از ازدواج دوم جمع کردهاند مراقبت کنند و حتی از حرف زدن درباره مسائل مالی با شوهر جدید خود طفره میروند. و از همه تکاندهندهتر این است که بسیار شنیدهام که زنان سالمند هنگام توصیف شرایط خود از عبارتهایی چون «ناتوان» و «ضعیف» استفاده میکنند. وقتی صحبت از زندگی مالی بهمیان میآید، این زنان پر از ندامت و پشیمانی هستند. سؤال این است که چرا این کارها را با خودتان میکنید؟ چرا با دست خود داوطلبانه اقدام به خودکشی مالی میکنید و از همه بدتر این کار را با لبخندی بزرگ روی صورتتان انجام میدهید؟ ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ خانواده فارستر پسر بزرگشان را در جنگ از دست دادهاند و به همین مناسبت "آن فارستر" ( مادر خانواده) هر سال در روز تولد پسرش شمعی پای قاب عکس او روشن میکند تا خاطره اش را زنده نگه دارد. جودیت و جرالد دو فرزند دیگر این خانواده هستند که خاطره چندانی از برادر از دست رفته شان ندارند. در یک غروب تابستانی که جودیت و جرالد از بازی تنیس برگشتهاند با مرد غریبه نابینایی در خانهشان مواجه میشوند که به دلیل صدمات جنگ حافظه اش را از دست داده و سال ها در آسایشگاه بستری بوده است. در حالی که جرالد قصد دارد غریبه را از خانه بیرون کند، جودیت طی گفتگوی کوتاهی با غریبه احساس خوشایندی نسبت به او پیدا میکند. به خصوص که غریبه شباهتهایی با قاب عکس روی طاقچه نیز دارد. ”