لطیف احمدپور

از این نویسنده بشنوید:
برگردان:
  • کتاب صوتی - تمرکز قدرتمند - ماه آوا
  • کتاب صوتی - سم زدایی دوپامین - ماه آوا
  • کتاب صوتی - طرز فکر استراتژیک - ماه آوا
  • کتاب صوتی - اقدام فوری - ماه آوا

تازه‌های ماه‌آوا

معبد سکوتنویسنده: برد تی. اسپالدینگRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ پیام کتاب معبد سکوت برای اسیرانِ دنیای مادی مانند آبی است برای تشنگان، نانی برای گرسنگان و سقفی برای آوارگان. اسپالدینگ و همراهانش در طول سفر حیرت‌انگیز خود با راهبران معنوی بسیاری ملاقات کردند که بینش شگفت‌انگیزی را برایشان به ارمغان داشت. آن‌ها به واسطه‌ی شاگردی نزد برخی اساتید روحانی شاهد معجزاتی غیرمنتظره بودند، برای مثال تنها حضور یکی از این افراد برای خاتمه بخشیدن به نزاع حیوانات وحشی کافی بود یا دیگری می‌توانست بدون مشکل بر سطح آب قدم بزند. چنین معجزاتی را باور کنید یا نه، این اثر نقش مهمی در معرفی خاور دور یا آسیای شرقی به جهان غرب ایفا کرد. شاید انتساب ایده‌ی «اساتید شرقی که قادر به هدایت سرنوشت بشری هستند» به برد تی. اسپالدینگ چندان بیراه نباشد!. او در تالیف کتاب صوتی معبد سکوت فریده مهدوی دامغانی علاوه بر روایت داستان‌های آموزنده از توصیفات دراماتیک نیز بهره برده تا مخاطبانش را کاملا تحت تاثیر قرار دهد و در این کار موفق هم بوده. ”

معمای کارائیبنویسنده: آگاتا کریستیRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ آگاتا کریستی نویسنده انگلیسی داستان‌های جنایی و ادبیات کارآگاهی با نام مستعار مری وستماکوت داستان‌های عاشقانه و رومانتیک نیز می‌نوشت. اما شهرت اصلی اش به خاطر 66 رمان جنایی اوست. داستان‌های آگاتا کریسیتی، به خصوص آن دسته که درباره ماجراهای کاراگاه هرکول پوآرو یا خانم مارپل هستند. نه تنها لقب ملکه جنایت را برای او به ارمغان آوردند بلکه او را به عنوان یکی از مهم‌ترین و مبتکرترین نویسندگانی که در راه توسعه و تکامل داستان‌های جنایی کوشیده‌اند نیز معرفی و مطرح کردند. - بخشی از کتاب: سرگرد مکث کرد و سپس عکس کوچکی را از لابلای محتویات کیفش بیرون کشید. به دقت به آن نگریست و گفت:«میل دارید عکس یک قاتل را ببینید؟» سرگرد داشت عکس را به دست خانم مارپل می‌داد که یکباره حرکت دستش متوقف شد. انگار خشکش زده بود. بیش از پیش به قورباغه‌ای چاق و چله شباهت پیدا کرده بود. به ظاهر سرگرد پال گریو از بالای شانه راست خانم مارپل شیئی یا شخصی را دیده و ماتش برده بود؛ دقیقا به همان جهتی نگاه می‌کرد که صدای نزدیک شدن قدم‌ها از آن سو به گوش می‌رسید. «این غیرممکن است. منظورم...» سرگرد با عجله همه چیز را در کیفش چپاند و آن را در جیبش گذاشت. ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools