نگاهی اجمالی به کتاب“ چه کسی را بینظیر میدانیم؟ آیا ممکن است در جواب به خودتان اشاره کنید؟ آیا خودتان را شخصیتی استثنائی میدانید؟ کتاب صوتی تو بینظیری نوشتهی ویکتوریا اوستین به شما میگوید که تمام افراد میتوانند پاسخی مناسب برای این سوال باشند، زیرا خداوند هر یک از ما را به شیوهای متمایز و درخشان آفریده است.
خداوند از روح خویش در وجود تکتک ما دمیده پس اغراق نیست اگر بگوییم هر شخص گوشهای از ذات الهی را درون خویش دارد. ما ساخته و مخلوق اوییم، شکلگرفته توسط خردی بینهایت که خوب میدانسته کدام نعمت را به بندهاش بخشیده و چه چیزی را از او دریغ کند. ممکن است با دیدن دیگری به داشتههایش غبطه بخوریم شاید هم برعکس، احساس غرور کنیم. مسئلهی مهم به یاد داشتن این نکته است که نقشهی زندگیمان از قبل طراحی شده و تمام آنچه فراتر از اختیار ماست یک هدف دارد: بینظیر بودن ما! ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ و چشمهایش کهربایی بود رمانی است که از دریچهای نو و با دیدی خلاقانه به تقابل میان «هستی و نیستی» میپردازد. رمانی که راویانش یگانه و منحصربهفردند.
تسبیح میان دستان هاشم، چادر مشکی زهره، موازییکهای کف حیاط، انگشتر و جنینی که از زهدان مادر رانده شده، هر یک به تنهایی جهانی تکاندهنده را به تصویر میکشند و روایتگر ترسها، تشویشها، آرزوها و ناکامیهای آدمهای درون داستاناند... .
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
از همینجا پیداست و میبینمش زن چشم عسلی را. خودش است، مثل همیشه کتابی در دست دارد و پشت به ما ایستاده است کنار درخت. تا برسیم نزدیک، همانطور که توی هوا میچرخم زن هم میچرخد انگار و درخت هم وارونه میشود. چقدر قد کشیده است این درخت. چرخ که میزنم. درختِ وارونه ریشههایش توی هوا میماند. سه هزار و بیست و سه سال پیش است انگار و من میخواهم از ریشهها خودم را برسانم به تنه درخت. خودم را برسانم به یک زخم عمیق. هاشم مکث میکند دیگر نمیچرخاندم، شاید یادش افتاده که نخم نازک شده است. درخت میماند همانجا و زن چشم عسلی هم. زن رو برمیگرداند و انعکاس رنگ مهرههام توی عسلی چشمهاش بیقرارم میکند... . ”